پارت ۳۲ : قرمز

289 53 4
                                    

#سلام
+سلام چی شده؟
#زنگ زدم حالتو بپرسم
+بد نیستم بچه ها خوبن ؟
#اره اونام خوبن
+لطفا بگو فردا برشون گردونه دلم براشون تنگ شده
#باهاش حرف زدی؟
+نه ... بعد از سه بار تلاش دیگه نه
#من باهاش دوباره حرف زدم
+ببین جین شاید واقعا حق با اونه
#معلومه که نیست!
+میگی چیکارش کنم ! مجبورش کنم دوباره به هم برگردیم ؟! اون دیگه منو نمیخواد
#انقدر چرت نگو لطفا .. براتون پیشه یه مشاور خانواده وقت گرفتم آدرسو زمانشو برات میفرستم بیا دنباله یون باهم برید
+به نظرت جواب میده؟
#امیدوارم که بده
.
.
‌.
بارون شدیدی میومد و صدای رعد و برق هر چند دقیقه آسمونو میلرزوند
تهیونگ برای سومین جلسه از مشاوره آماده کنار در خونه منتظر همسر سابقش بود
صدای قطرات بارون که به ماشین میخورد و موزیک کلاسیک ملایمی که پخش میشد فضارو برای ته که داشت برای ادامه زندگیش دست و پا میزد خفه میکرد
_سلام
+سلام حالت چطوره
_بد نیستم
+ببین قبل از اینکه بریم میخوام یه چیزاییرو بهت بگم ... میدونم که جین میخواد از این جدایی جلوگیری کنه اما اگر واقعا تصمیمتو گرفتیو آخرش بازم میخوای نمونی همین الان بگو ... من نمیتونم تحمل کنم بازم کنارت باشم و بعد دوباره همه چی تموم
_میدونی من همیشه تو زندگیم به آدمای اطرافم تکیه کردم ... وقتی بچه بودم جین و بعدم تو ... من همیشه برای خودم تنهایی تصمیم نگرفتم همیشه یکی هولم داده به طرف اتفاقات ... تو این مدت بی حس شدم ... به همه چیز، نه میدونم با این موضوعات کنار اومدم نه میدونم که هنوزم باهاش مشکل دارم ... فکر کنم بد نباشه که به جلسات مشاوره ادامه بدیم میدونی شاید ... شاید ... خب من خیلی فکر کردم زندگی ما خیلی خوب بود شاید بتونیم به همون روزا برگردیم اما نمیتونم بهت قول بدم
+به من نگاه کن
_.....
+چرا نگام نمیکنی؟
_چون نمیتونم
+چرا نمیتونی مگه چیکار کردی؟
_میترسم حالا که اون داستانا تموم شد کاری بکنم که اشتباه باشه و باعث بشم زندگی بچه هام عوض بشه ... آیندشون خراب بشه
+چرا؟
_چون شک کردم
+به چی؟
_به علاقم
+چطوری یهو نظرت تغییر کرد ؟
_وقتی به چشمات نگاه میکنم توش میتونم تمام سالهای زندگیمونو ببینم میتونم خنده هامونو ببینم اینه که داره تغییر میده
+جالبه پس به چشمام نگاه نمیکنی چون میترسی یه وقت پاگیر بشی
_نمیترسم پاگیر بشم میترسم فقط به خاطر گذشته و روزای خوب از خودم بگذرم
+من سالها با تو زندگی کردم خوب میشناسمت توام منو خوب میشناسی پس میخوام اینو خوب یادت بمونه ... من عاشقتم ما برای هم تو زندگی خیلی فداکاری کردیم اما میدونی چیه من خیلی بیشتر از تو برات از خودم گذشتم ... ازت برای اولین بار میخوام که به خاطر من از خودت بگذری ... میدونم میگی که هیچ حسی نداری باشه ... باشه‌... ما جلساته مشاوررو ادامه میدیم ازت میخوام ازت خواهش میکنم سعی کنی بشی همون آدمه عاشقه سابق ... یه زمانی من بهت قول دادم تا ابد تکیه گاهت باشم اما الان حداقل به خاطر دوتا فرشته‌ای که از عشقه خودمونن ازت خواهش میکنم اینبار تو زندیگت به جای اینکه به کسی تکیه کنی تکیه گاه من باش ‌... اگر این زندگی بدونه تو باشه منی دیگه وجود نداره ... میدونی شاید تو زندگیت به آدمای دیگه تکیه کرده باشی اما خیلی از من قوی تری من وقتی برادرمو از دست دادم تموم شدم ... شدم اون تهیونگ عوضی که اول باهاش آشنا شدی اما تو نه ... تو بارها مورد آزار و اذیت قرار گرفتی بارها مشکلات بزرگتر از مشکل من داشتی اما تونستی ازش رد بشیو قوی بمونی ... اگر به نتیجه نرسیم دیگه هیچی برای من نمیمونه ... ازت خواهش میکنم
_تو میخوای منو تحت تاثیر قرار بدی خواهش میکنم اینکارو نکن بزار عاقلانه تصمیم بگیریم
تهیونگ خیلی عصبانی بود و ادامه داشتن اون موزیک و صدای بارون فضارو بیشتر براش خفه میکرد پس شروع به فریاد زدن کرد اما یون همچنان آروم جوابشو میداد
+من چرا نمیتونم این عاقل بودنی که میگیو بفهمم ؟ ها؟! عاقل بودن برای تو به مفهوم ترک کردنه منه
_ما همین الانم از هم جدا شدیم ... یکساله هیچ چیزی بینمون نیست
+لعنتی هر خره دیگه ایم به جز من بود همین کارو میکرد
_اما اگر منه خر جات بودم اینکارو نمیکردم
+جدا پس کاش حداقل یه بار خیانت میکردم تا ببینم چیکار میکنی !
_تهیونگ دست بردار من دارم بهت فقط امید الکی میدم هیچ چیزی دیگه تو قلبم نیست هیچی .. تمام عشقم بهت پودر شده
+چطوری اینو فهمیدی؟!
_فقط احساس میکنم .. احساس میکنم با نبودنت خوشحال ترم
ته سرشو به سمت پنجره برگردوند و شیشرو پایین داد
بارون با سرعت وارد ماشین میشد بعد از چند لحظه بدونه اینکه برگرده پرسید :
+اگر بهت نشون بدمو ثابت کنم هنوز دوستم داری چی؟
بعد از اینکه این حرفو زد چند لحظه به چشمای هم خیره شدن که یکدفعه تهیونگ دره ماشینو باز کرد وپایین پرید
.
همه چیز تاریک شد
تصویر تهیونگ غرق در خون توی وسط خیابون زیر اون بارون سیل مانند برای یونگی که از پشت شیشه ماشین فقط یه تصویر محو از قرمز شدن کفه خیابون میدید بیش از حد ترسناک بود
.
.
.

Hidden Identity (Complete)Where stories live. Discover now