پارت ۱۶ : روز موعود

407 72 1
                                    

جونگ هو سریع کفشاشو از پاش دراورد و به سمت اتاق مادر و پدرش دوید و شروع به صدا زدن مادرش کرد
_من اینجام عزیزم
~ مامان کجایی؟
_تو اتاق توام
جونگ هو به طرف اتاقش دوید و با پیدا کردن مادرش خوشحال به طرفش رفت و شکم بزرگشو بغل کرد
~سلام مامان نمیدونی چقدر خوشحالم
یونگی خندید و سر‌ پسرشو نوازش کرد
_بالاخره مدرست تموم شد اره ؟
~اوهوم دیگه تموم شد نمیدونی چقدر جشن خوب بود کلی خوش گذشت
_جدا؟
~اره خیلی خوب بود کلی با بچه ها شیطونی کردیم
+اره انقدر که اگر آخرین روز مدرسش نبود وقتی رفتم دنبالش مجبور میشدم برم و تعهد بدم تا توی مدرسه راهش بدن
_سلام عزیزم
ته به سمت یونگی رفت وبعد از بوسیدن گونش جوابشو داد
+سلام عشقم حالت چطوره ؟
_بد نیستم
جونگ هو از مادرش جدا شد و یه کاغذ از روی میزش برداشت و به سمتشون اومد
~مامان من اینو از تقویم جدا کردم دارم هر روز که تموم میشه روش خط میزنم اما سی روز خیلی زیاده الان همش ۱۵ روز گذشته ⁦⁦(。•́︿•̀。)⁩
_چقدر عجله داری بالاخره باید رشدش کامل بشه تا به دنیا بیاد
~آخه دیگه خسته شدم
+پسر من دلش میخواد زودتر خواهرشو ببینه
~نه
_چی؟
~نه نه منظورم اینه ... راستش مامانی از وقتی حامله شدی دیگه با هم جایی نرفتیم قبلش ما با هم خیلی وقتا دوتایی میرفتیم خونی دایی و من کلی بازی میکردم یا باهم میرفتیم‌ گردش اما الان خیلی وقته اینکارارو نکردیم
_نگران نباش وقتی این جوجه به دنیا اومد میزاریمش پیش بابات با هم میریم اصلا میتونیم سه تایی بریم هوم ؟ نظرت چیه ؟ مطمئنم خیلی بهمون خوش میگذره
~واای اررره
+یعنی مشکلتون فقط منم ؟! اره دیگه بگید راحت باشید
_معلومه که نه
~باباجون ناراحت نشو اما بعضی جاها رفتنش فقط با مامان کیف داره
ته با دیدن خنده ی یونگی و پسرش مثل بچه ها شروع به غر زدن کرد
+اره دیگه جایی ام نیست که با من بری بهت کیف بده .. هه .. یونگی بچمو ازم دزدیدی ... فکر کنم یه اشتباهی شده من پدر و همسر شمام منو با همسایه احتمالا اشتباه گرفتید
یونگی وجونگ هو از ته دلشون داشتن به ته میخندیدن که یکدفعه ناله ی یونگی صدای هردوشونو قطع کرد
+چی شد
_آه .. آیی .. ته .. آخ
+چیشدی ؟
ته با دیدن شلوار خیس شده ی یونگی تمام بدنش یخ شد
+عزیزم اصلا نگران نباش کمکت میکنم بلند بشی .. میتونی؟
_اه اره کمکم کن
+جونگ هو بدو ساک خواهرتو از اتاقش بیار
ته یونگیو به ماشین رسوند و با بیشترین سرعتی که میتونست به سمت بیمارستان رفت
_ عشق من .. آی ... گریه نکن ... م .. من خوبم
~مامان چرا اینقدر ..هق .. قرمز شدی!؟
+چیزی نیست پسرم اروم باش
با رسیدن به بیمارستان یونگیو به سرعت به اتاق عمل رسوندن و گریه ی جونگ هو شدت گرفت و ته خم شد و پسرشو تو بغلش گرفت
+ششش اروم باش مامان حالش خوبه
~اما خییلی .. هق .. درد داشت
+اره خیلی اما چاره ای نیست تا چند دقیقه دیگه که خواهرت به دنیا بیاد خوب میشه
¥ آقا کسی که برای زایمان بردن همسر شمان ؟
+بله
¥میتونید بیاید داخل زمان تولد بچه کنار همسرتون باشید
~منم میتونم
¥بله ولی به شرط اینکه دیگه گریه نکنی
ته به همراه جونگ هو وارد اتاق زایمان شدن اما یونگی بیهوش بود و زمان به دنیا اومدن بچه ته همراه پسر و دخترش گریه میکرد

Hidden Identity (Complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora