پارت ۲۲ : تک شاخ

272 61 2
                                    

فلش بک
یونگی از ماشین پیاده شد و به سمت مهد کودک رفت پسر کوچولوش الان دیگه ۲ساله بود و صبحا تا زمانی که کار پدر و مادرش تموم بشه توی مهد زمانشو میگذروند
یونگی و تهیونگ کنارهم کار میکردن و بعد از اینکه جونگ هو یکساله شد به مهد میبردنش که تا قبل از اون مادر یونگی مواظب اون کوچولو بود
یونگی بعد از دیدن جونگ هو که روی تاب نشسته بود با ذوق به طرفش رفت
_سلام کیوتی
~ماما خخخخ
_قربونت برم با این دندونای کوچولوت فسقلی من
¥سلام .. امروز زودتر اومدید !
_سلام بله کارمون زودتر تموم شد .. با اجازتون ما دیگه میریم
یونگی جونگ هو رو از روی تاب بلند کرد و بعد از گرفتن کیفش از مهد بیرون رفت و به سمت همسرش که از دور برای پسر کوچولوش شکلک درمیاورد رفت
.
.
.
زمان حال
_بالاخره چیشد ؟
#همون که گفتم دیگه چندبار میپرسی
_آخه درست برام توضیح نمیدی
#بعد از اینکه تو اومدی شکایت کردی دوباره پروندتون باز شد دادگاه اجازه داد دوربینای محلتون چک بشه بعدش که دید دوربینا مشکل نداشتن و اون صحنرو ثبت کردن اجازه داد موتورو دنبال کنیم
_خب اینارو که خودم میدونم بقیش مهمه چی شد
#موتورو یه جا ول میکنه میره سواره اوتوبوس میشه و میره فعلا قاضی دستور داده که دوربینای اتوبوسو چک کنن
اون ماشینم پلاک نداشته دنبالش که کردن اون ماشینم یه جا ول میکنن و میرن تو یه کوچه که دوربینا چیزیو ثبت نکرده و اینکه ماشین و موتور دزدی بوده ... در حال حاضر فعلا فقط میتونیم امیدوار باشیم اون کسی که تو اتوبوس بودرو پیدا کنیم
_امیدوارم .. وای خدای من یعنی میشه خواهش میکنم هیونگ پیگیرش باش
#یونگی خودتو تو آیینه دیدی؟ ... داری از بین میری تو این یه سال انگار صدسال پیر شدی
_هیونگ تو خودت بچه داری من بچه هامو میدونی چندوقته ندیدم میدونی دلم برای یه لحظه دیدن ته پر میکشه
#میفهمم اما باید حالت خوب باشه تا تواناییشو داشته باشی که زندگیتو برگردونی ... نگران نباش من پیگیره کارات هستم با وکیلتم صحبت کردم فعلا میتونیم امید داشته باشیم فقط باید بسپریمش به شانس
_امیدوارم تو این مورد خوش شانس باشم
#حتما هستی ... مطمئنم حالا که یه روزنه ای پیدا شده اتفاقاته خوبی میوفته
.
.
.
تهیونگ یوجونگو توی بغلش گرفته بود و دسته جونگ هو رو توی دسته دیگش گرفته بود و به سمت فروشگاهی که بچه هاش عاشقش بودن میرفت
جلوی ویترین مغازه ایستاده بودن و یو جونگ با ذوق توی بغل پدرش تکون میخورد و جونگ هو بغض کرده بود و سعی میکرد چیزیو نشون نده
+جونگ هو به نظرت خوبه این بار برات اون بازی فکریه که جدیدرو بخرم ؟ ... یو جونگم به نظر از اون تک شاخ صورتی خوشش اومده
ته هنوز متوجه ناراحتی پسر کوچولوش نشده بود و به سمت داخله مغازه حرکت کرد
+برو ببین چی دوست داری .. تا تو انتخاب کنی من با یو جونگ میریم تا اون اسباب بازیارو ببینه
ته دستشو ول کرد و به سمت اون تک شاخ صورتی بزرگی که یو جونگ به سمتش خودشو خم کرده بود رفت
جونگ هو پشتشو به پدرش کرد و دیگه نتونست طاقت بیاره و اشکاش از چشماش روی گونه هاش غلت میخورد اما تمام تلاششو میکرد تا هیچ صدای ازش درنیاد و زود سعی میکرد چشماشو با لبه آستینش پاک کنه اما نمیتونست مانعشون بشه از وقتی وارد فروشگاه شده بودن فقط به یاد وقتایی بود که مادرش هنوز پیشش بود و به اینجا میومدن و باهرچیزی که جونگ هو ذوق میکرد پدر ومادرش بغلش میکردن و کلی قربون صدقش میرفتنو و همراه با اون ذوق میکردن
ته بعد از انتخاب عروسک مورد علاقه دخترش اونو به دختره فروشنده که عاشق یو جونگ شده بود سپرد و به سمت جونگ هو رفت تا ببینه اون چی انتخاب کرده که از پشت متوجه تکون خوردن آروم شونه هاش شد
+جونگ هو چیشده ؟!
جونگ هو با شنیدن صدای پدرش از خاطراتش بیرون اومد و دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و خودشو داخل بغلش انداخت و شروع به گریه کرد
~آپااا .. آپا لط.. لطفا بریم .. من ...هق ... من هیچی نمیخوام
+ته متوجه دلیل گریه پسرش شد و خودشم بغض کرد و تصمیم گرفت از اون مغازه ی لعنتی که از اول به خودشم حسه خفگی میداد بیرون بره .. روی یه دستش جونگ هو رو توی بغلش گرفته بود با دسته دیگه یو جونگو توی بغلش گرفته بود و فروشنده به دنبالش بود تا اون تک شاخه بزرگو به ماشین تهیونگ برسونه


Hidden Identity (Complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora