پارت ۲۵ : اشتباه

295 55 0
                                    

ته دوشه آبو بست حالا خودشم کاملا خیس بود و یونگی همچنان میلرزید و تمام مدتی که همسرش میشستش زیرلب عذرخواهی میکرد
٫من دیگه طاقت ندارم بزار برم در بزنم ببینم چی شدن
همون لحظه ته دره حمامو باز کرد و بیرون اومد و کنار در به دیوار تکیه داد و دوباره بغضش شکست و روی زمین سر خورد
مادر یونگی با ترس داخل حمام دوید و با دیدن بدنه سست و سرخ شده یونگی که همچنان همونجا ایستاده بود و گریه میکرد و میلرزید و خون از لای پاهاش سرازیر بود سریع حوله ای برداشت دورش پیچید و یونگی بیحال به مادرش تکیه کرد و با کمکش از حمام بیرون اومدن
یون با دیدن ته که با دستاش صورتشو پوشونده و گریه میکرد روبه روش روی زمین نشست و دستشو گرفت و از صورتش کنار زد
_ببخشید .. اشتباه کردم .. خواهش میکنم ..هق .. اینجوری گریه نکن
ته به چشمای یونگی با درد خیره شد و دستشو جلو برد و گونه های خیسشو پاک کرد
+کاش میتونس.. میتونستم از حافظم پاکش ک..هق.. کنم
_قول میدم خو .. هق .. خودم پاکش کنم
ته حوله ی یونگی که باز شده بودو لبه هاشو به هم نزدیک کرد و سرشو پایین انداخت
مادر یونگی همراه با اونا در سکوت گریه میکرد و جونگ هو هم روی شونه ی پدر بزرگش گریه میکرد
؛عزیزم بهتره جونگ هو رو ببری بخوابونی
٫باشه
پدر یون به سمت اون دوتا رفت و با گرفتن بازوهاشون کمک کرد بلند بشن و به سمت اتاقه قدیمی یونگی بردشون و کمک کرد ته لباساشو عوض کنه
؛بهتره خودت لباسای همسرتو تنش کنی من دیگه میرم
بعد از بلند شدن صدای در ته به سمت یونگی رفت که از سرما تو خودش جمع شده بودو میلرزید
+بلند شو بزار لباساتو عوض کنم
یونگی سعی کرد بلندشه اما نزدیک بود روی زمین سقوط کنه که ته گرفتش و به سختی با ضعفی که توی بدن هردوشون بود لباسای یونو تنش کرد و بعد از خشک کردن موهاشون به سمته تخت رفتن و یونگی معذب از جوه سنگین ایجاد شده برای اولین بار بینشون آروم روی تخت نشست و ته زیر پتو رفت
+بیا اینجا
یونگی نگاهشو به همسرش داد که دستاشو برای به آغوش کشیدنش باز کرده بود
یونگی دوباره بغض کرد و اروم توی بغل امن همسرش خزید
+دیگه گریه نکن ... قول دادی پاکش کنی منم قول میدم که پاکش میکنم
_خیلی دوستت دارم .. فقط و فقط تورو ...هق.. نه هیچکسه دیگه ... هق .. به اندازه تک تک سلولای وجودم دوستت دارم تهیونگ
ته سرشوبه پیشونی یونگی تکیه داد وپتورو بالاتر کشید
+دیگه هیچوقت باهام همچین کاری نکن
_هیچوقت
+مطمئن باش من میمیرم یون اگر یه روزی تو با من نباشی
_قول میدم قوله قول
+دوستت دارم ... دیگه بهش فکر نمیکنم میخوام فراموشش کنم و میخوام توام همینکارو بکنی
_تو فقط تر ... هق ... ترکم نکن هرکاری که بگی ... میکنم
ته یونگیو بیشتر توی آغوشش فشار داد و یونگی بیشتر سعی کرد تا خودشو توی آغوشش جا بده و هردو قول دادن تا ابد اون شبه کزاییرو فراموش کنن
.
.
روزه بعد پدر و مادر یونگی تصمیم گرفتن مثله قبل عادی رفتار کنن
جونگ هو که دیشب با ترس خوابیده بود صبحه زود دوباره
از خواب بیدارشد و با گریه به سمته اتاقی که پدر و مادرش بودن رفت و اونها پسر کوچولوشونو بینشون جا دادن و دوباره خوابیدن
شبه قبل خسته کننده تر از این بود که بخوان صبحه به این زودی از آغوشه هم دل بکنن
.
‌.
‌.


Hidden Identity (Complete)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang