پارت ۱۹ : دلتنگی

329 60 1
                                    

یونگی روی تختش خوابیده و سوکجین کنارش نشسته بود و موهاشو نوازش میکرد
_من خراب کردم ... همه چیزو خراب کردم ... زندگی خودم ،تهیونگ ، بچه هام ، شماها ... من گند زدم
#شاید
_شاید؟!
#اوهوم شاید
_منظورت چیه؟
#تو مگه نمیگی هیچ چیز اونطوری نیست که نشون داده شده ؟
_چرا
#خب
_خب؟
#چیزی به سرت خورده ؟
_لطفا واضح بگو
#تو اونروز که تو بیمارستان بهوش اومدی هیچی یادت نبود نه تو نه جونگ هو ، تهیونگم وقتی اومده بود خونه تو و اون یارورو کنار هم دیده بود عصبی حجوم برده به سمت مرده اونم صورتشو پوشونده بوده تهونگو هل میده و فرار میکنه ... میدونی هیچ راهی پیدا نکردیم که بفهمیم اون کی بوده و چون تو یه بار خیانت کرده بودی حرفتو کسی باور نکرد اما به نظرم ما باید مصمم تر اینکارو میکردیم
_نمیدونم
#ما اونوقت از ترس اینکه ته میخواست تورو طلاق بده و بچه هارو ازت بگیره اونطور که باید دنبال اون یارو نگشتیم .. شایدم گشتیم اما یه حسی بهم میگه میتونیم پیداش کنیم
_آخه چطوری؟! چیزی تو ذهنته ؟
#من بعد از این همه مدت بالاخره یکیو پیدا کردم که بذاره به دوربینای مداربسته محله ی شما دسترسی پیدا کنم
_اونارو که قبلا به دستور دادگاه چک کردن کسی پیدا نشد
#میدونی مسخرس که دوربین دقیقا توی اون زمان خراب بوده ولی به غیر از اون زمان سالم بوده ... من تمام دوربینای منطقرو چک کردم و پیداش کردم از خونه شما که میاد بیرون یکی میاد دنبالش و میبردش موتورشم قبل از اومدن ته یکی اومده برده مثل اینکه پستچی بوده و شما به خاطر همین درو باز کردید
_شاید چون اون روز قرار بود وسایل بازی که برای جونگ هو خریده بودیمو بیارن ... یعنی الان پیداش کردیم ؟
#نه کاملا ولی پلاک موتورو داریم که احتمالا از اداره پست دزدیده شده ولی شماره ماشینو نه نداریم اما اگر اینو به دادگاه ارائه بدیم و قبول کننش میتونن حکم بدن تا با استفاده از دوربینا بفهمیم اون ماشین کجا رفته
_پس دادستانو خریدن تا مدرک جعلی ارائه بده و بگه دوربین چیزیو ثبت نکرده اگرم اینجوری باشه جواب ازمایش من و جونگ هورم دستکاری کردن
#دقیقا
_میدونم با ته در ارتباطی ولی به من دروغ میگی ... اینارو بهش گفتی ؟
#شرمندم یونگی ته نمیخواست تو بدونی اما بدون حالشون خوبه توی همین شهرم زندگی میکنن اما باور کن فقط تلفنی باهاش حرف زدم بعدشم نه اینارو نگفتم خیلی وقته جواب تلفنامو نمیده دفعه آخر گفت هر سه تاشون دارن اذیت میشن و میخواد همه چیزو فراموش کنن
_بچه ها چشونه مگه ؟
#هردوشون برای دیدنت بیتابی میکنن ، یو جونگ کمتر اما جونگ هو به تو خیلی وابسطه بود سنشم از خواهرش بیشتر پس بنابر این بیشتر بهش فشار میاد
_دلم خیلی براشون تنگ شده ... سینه هام هنوز شیر داره اما بچم نیست پیشم ... میخواستم کلی کارا باهاشون بکنم اما تمام آرزوهام رفت به باده هوا
#جونگ هو چندبار یواشکی بهم گفت میخواد ببینتت
_جدا ؟!
#گریه نکن دیگه چشمات داغون شد .. میدونم سخته شاید نتونم واقعا بفهمم چه حسی داری اما میتونم درکت کنم
_آخه کی ... هق .. به اندازه ی من بدبختی داره !؟
#مطمئن باش حل میشه .. درستش میکنیم
_امیدوارم
.
.
.
#مامان من دیگه دارم میرم
؛چیشد پسرم ؟!
#همون حاله بابا
,من آخرش دق میکنم
#تروخدا شماها آروم باشید من که بهتون گفتم یه سری مدارک پیدا کردم باید پیگیر همونا بشیم
,این چه بلایی بود سره زندگیشون اومد
؛چقدر طول میکشه تا به دادگاه ارائه بدی ؟ اگر همینطوری ادامه پیدا کنه یونگی از دست در میاد
,من برای تهیونگم ناراحتم ، برای بچه هاش .. توی این سن این ضربه های روحی بهشون آسیب میزنه
؛باید زودتر یه کاری بکنیم
#من این کارو سعی میکنم هرچه زودتر پیگیری کنم شمام لطفا آروم باشید الان یونگی به آرامشون نیاز داره

Hidden Identity (Complete)Onde histórias criam vida. Descubra agora