⌞ 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐈𝐈 ⌝

532 107 7
                                    


چشماشو باز کرد و به سقف سفید بالاسرش خیره شد
در کمال تعجب نمیتونست دستاشو تکون بده
یه لحظه با فکر اینکه هنوز تو اون اتاقه و الان اربابش میاد برقی وارد بدنش شد
تمام اتفاقا فقط یه کابوس بود اون اربابشو از دست نداده بود
ولی با صدایی که شنید رشته فکرش کاملا پاره شد
_بلاخره بیدار شدی ؟
سرشو سمته صدا چرخوند و تونست همون مرد روانشناسو ببینه ..
پس یه کابوس نبود ؟
+چرا دستامو بستید
_پرستارا گفتن شاید دوباره بهت حمله عصبی دست بده و به خودت آسیب بزنی
زهرخندی کرد و دوباره به سقف خیره شد
+به خودم؟؟ فکر نکنم اینو گفته باشن
مینهو هیچی نگفت و رفت رو صندلی کنار تخت نشست و پاشو رو هم انداخت
_میخوای بازش کنم ؟
+ نه لازم نیست من این حسو دوست دارم
_اینکه باهات اینطوری رفتار بشه؟
+اوهوم حس اینو میده که من هنوز تو اون اتاقم
_خانوادتو یادت میاد ؟
+نه
_میدونم درست نیست اینو تو این وضعیت بهت بگم ولی باید بدونی ...تو الان سن قانونیو رد کردی و هیچ موسسه ای ساپورتت نمیکنه
و درباره خانوادت .....
مامانت دوسال بعد از اینکه دزدیده شدی فوت کرد و پدرت دوباره ازدواج کرد و سه سال بعد از ازدواجش طلاق میگیره و تو همون سال قرض خیلی زیادی بالا میاره و در حال حاضر بخاطر پرداخت نکردن اونا تو زندانه
متاسفم که اینارو الان بهت گفتم ولی باید بدونی تا بتونی تصمیم بگیری
+باشه
داشت از تعجب اعصابش خورد میشد پسر روبروش به هیچ چیزی واکنش نمی‌داد جز اون مرد و بهش حق میداد ...
یازده سال از جامعه دور بود و زندگیش تو یه چهار دیواری خلاصه شده بود
_بهتره خوب استراحت کنی چون یکم دیگه مرخص میشی و هرجات درد می‌کنه به دکتر بگ....
+قراره از این به بعد چی بشه ؟
_ خیلی خوشت میاد هی حرفامو قطع کنی ؟
با نگاه خیره پسر کوچیکتر رو خودش پوفی کرد و دستی به صورتش کشید و ادامه داد
_دارم کارای انتقال تو به مرکز روان درمانیه خودمو درست میکنم از این به بعد اونجا زندگی می‌کنی و درمان میشی
تونست شاهد زهرخند دوباره پسر بشه ...
+پس توهم فکر می‌کنی من دیوونه ام؟ مگه روانشناس نبودی؟
_نه جیسونگ اونجا بودنت به معنی دیوونه بودنت نیست تو یازده سال حبس شده بودی و از جامعه و آدماش خیلی دور بودی تو صلاحیت وارد شدن بهشو نداری چون آسیب میبینی و امکانش هست آسیب بزنی به بقیه این تا موقعیه که خوب بشی و بتونی رو پایه خودت وایستی
+ پس یازده سال گذشته ...
من ...الان چند سالمه ؟
قلبش از این حجم از بی خبری پسر به درد اومد ‌..ولی این اولین بارش نبود که با این کیس ها سروکار داشت
_ بیست سالته
+اوه ....من چقدر بزرگ شدم ...من ...من ..دیگه نمیتونم با قطارم بازی کنم ...پس بخاطر همین ارباب قطارمو شکوند؟
زبونش بند اومده بود ...این اولین باری بود که از ته دل دلش میخواست واسه بیمارش اشک بریزه
این پسر خیلی مظلوم بود ...مظلوم تر از اینکه ازمایشاش نشون بدن تا الان انقد بهش تجاوز شده که دیواره مقعدش پارگی هایه شدید داره
مظلوم تر از اینکه بدنش حتی یک جایه سالم نداشته باشه
مظلوم تر از اینکه رد تیز چاقو رو پوست رنگ پریدش خط بندازه
_تو هنوزم میتونی قطار بازی کنی
+ولی دیگه ارباب نیست که برام قطار بخره ...
_من میتونم برات بخرم فقط کافیه بخوای
+ ت...تو ....تو...ار....ارباب....ارباب ...من ...نیستی
جیسونگ با نفسایی که به شماره افتاده بود بلند داد زد و دستاشو کشید اونقدر کشید که خون از مچ دستایه آسیب دیدش جاری شد
باز از دهنش داشت کف میومد و این نشونه حمله عصبی دوبارش تو یک روز بود ...
مینهو سریع دکترو خبر کرد تو کمتر از یک دقیقه اتاقی که فقط صدایه اون دونفر ازش شنیده میشد پر از دکتر و پرستاری شد که دست و پاهای جیسونگو نگه داشته بودن و به شکم و سرمش امپولایه آرامش بخش میزدن ....
~اقای لی من روند کاری شمارو درک میکنم و نمی‌خوام بدونم درباره چی حرف میزنید که این بچه دوباره بهش حمله عصبی دست داد ولی می‌خوام که متوقفش کنید تکرره حمله هاش شاید منجر به ایست قلبی بشه
_ ممنونم از تذکرتون حتما انجام میدم و بیشتر مراقبم
مرد مسن سرشو تکون داد و با بقیه پرستارا از اتاق بیرون رفت
مینهو به جسم بی حال جیسونگ نگاه کرد و رفت بالای سرش
هنوز نفسای پسر نامرتب بود ..
دستشو رو دست جیسونگ گذاشت سرد بود ...خیلی سرد
_چه بلایی سرت اومده ؟
کتشو از رو صندلی برداشت و از بیمارستان خارج شد....


تو ماشین نشست و سمته خونش روند
_هی الکس میخواستم بهت زنگ بزنم
+مین من با هر موسسه ای که تونستم حرف زدم هیچکس جیسونگو قبول نمیکنه چون خیلی سنش زیاده
_نه اشکال نداره میبرمش پیش خودم اونجا باشه بهتره
+ولی اون پسری که من دیدم فکر نکنم بتونه با بقیه فعلا باشه
_ میبرمش بخش C
+اولین باره میبینم یه نفرو انقدر سریع میبری به اون بخش
_ الکس!
+ باشه بابا من که چیزی نگفتم
_دارم قطع میکنم
گوشیو قطع کرد و انداختش رو صندلی کناریش
اون تصمیم درستی گرفته بود بخش C براش مناسب بود بعد از اینکه بهتر شد میبردش پیش بقیه
تازشم اونجا خیلی بهتر بود چون جیسونگ تو اتاق شیشه ای میموند که با توجه به مشکلش مکان اون انتخاب میشد و حالت درمانی داشت


با زنگ خوردن دوباره گوشیش پوف کلافه ای کشید و جواب داد
_بله
+ سلام اقایه لی من از بیمارستان تماس میگیرم هان جیسونگ مرخص شده و ازمون خواست به شما زنگ بزنیم
با به یاد آوردن اینکه باید دنبال جیسونگ می‌رفت اخمی کرد و سرعت ماشینو بیشتر کرد
+درسته بهش بگید همونجا بمونه الان یکیو می‌فرستم دنبالش ممنونم از اطلاعتون

گوشیو قطع کرد و سریع با الکس تماس گرفت
+بله اقایه همه چیز دان
_ مزه نریز الکس ، باید بری بیمارستان دنبال جیسونگ و بیاریش مرکز
+چرا خودت نمیری
_ اوه چرا به فکر خودم نرسید ....احمق
+ باشه پیرمرد دارم میرم
_هی به کی گفت.....
با شنیدن بوق ممتد که نشونه قطع شدن بود با تعجب به صفحه گوشی نگاه کرد
_ الان این گوشیو رو من قطع کرد ؟
به کی گفت پیر مرد ؟ حتما با خودش بود

*****************************

هاای اینم از پارت دو
امیدوارم خوشتون بیاد
و اینکه ووت یادتون نره🌝♥️

𝙒𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙞𝙣𝙚𝙨𝙨?? [Minsung]Where stories live. Discover now