انگشت اشارشو رو نوشته کشید و چند دقیقه به فکر فرو رفت..
+درسته ! نباید خیلی دیر بشه
سریع از روز تخت بلند شد و سمت دکمه رفت و چندبار پشت هم فشارش داد
بعد از چند دقیقه همون پرستار مو نارنجی وارد شد
جیسونگ با خجالت سرشو انداخت پایین
+فکر...کنم ..یه معذرت خواهی بهت بدهکارم
پرستار با لبخند شیرینی جلو اومد و دستشو رو دست جیسونگ گذاشت
_بهش فکر نکن پیش میاد دیگه
پسرک خنده ای با اون صورته سنجاب گونش تحویلش داد
+موهات...دوسشون دارم ، میشه بهش دست بزنم ؟
_اوه حتما
موهاشو باز کرد و اجازه داد پسر روبه روش بهش دست بزنه
+نرمه و...بلند ...راستی اسمت چیه ؟
_انجلا ، میتونی انجل صدام کنی
+پس الان دوستیم؟
_اوممم نمیدونم دلت میخواد دوست باشیم؟
+اوهوم ، چون تو مثل مینهو نیستی و میتونی دوست دخترم باشی
انجل متعجب به پسر نگاه کرد و با دستپاچگی توضیح داد
_نه جیسونگ من دوست دخترت نیستم من فقط دوستتم
+ولی تو دختری
_اره ولی خب اینا فرق میکنن تو به کسی میتونی بگی دوست دختر که عاشقش باشی
+اوه ...
_ولی من میتونم بهترین دوستت باشم جیسونگی
+جیسونگی؟
_اوهوممم انجل و جیسونگی بامزست نه؟
+آره دوسش دارم ^^
هردو اونها انقدر باهم حرف زدن و گرم گرفتن که هم جیسونگ کار اصلیشو فراموش کرد و هم هیچکس متوجه مینهویی که داشت نگاهشون میکرد نشد....
_هی جیسونگی من باید برم کلی از کارام مونده
پسر کوچیکتر دست از بازی کردن با موهای دوست جدیدش برداشت و با سر تایید کرد
+باز برمیگردی ؟
_معلومه هروقت که تو بخوای
با یادآوری چیزی سریع از جاش بلند شد
+میشه منو ببری پیش مینهو ؟
_باشه بیا بریم
کنار دختر قدم میزد و هر از چندگاهی سوال میپرسید و اون با مهربونی جواب میداد
_رابطت با آقای لی چیه ؟ فامیلشی؟
+نه اون فقط دکترمه ...
_میخوای من اول برم تو اطلاع بدم ؟
+نه خودم میرم مرسی انجل
بعد از یه خداحافظی گرم لباسشو درست کرد و بدون در زدن وارد شد
هیچکس تو اتاق نبود
با کنجکاوی سمت میز رفت و دورش زد
سمت در تو اتاق رفت و تونست صدای مینهورو ناواضح بشنوه
خواست درو باز کنه که یهو در تو صورتش باز شد و محکم خورد به بینیش
+اخ آخ
پسر بزرگتر بهت زده سمتش رفت و دستمالی که تو جیب کتش بودو رو بینیش نگه داشت تا خونریزی بند بیاد
_جیسونگ چرا انقدر بی خبر میچرخی همه جا ببین چیشد
گوله های شور داشت بدون وقفه رو صورتش میریخت
+م..من ..معذرت..میخوام ...لطفاً ...منو ..دعوا نکن
گریه هاش شدت گرفته بود و درد بینیش بهش امون نمیداد
_سونگ من دعوات نمیکنم من فقط خیلی ترسیدم باید مراقب خودت باشی
دستمالو آروم برداشت خونریزی کمتر شده بود ولی قطع نشده بود
دست پسرکو گرفت و رو کاناپه نشوند
+همینجا بمون باید برم چندتا پنبه بیارم
با سر تایید کرد و سعی کرد به درد بینیش توجه نکنه
دست و لباسش خونی شده بود ..
بوی خون ..خون ..
« خودشو تو کنج دیوار جمع کرده بود و داشت از سرما میلرزید
تمام بدنش پر از رد شلاق بود و درد میکرد و میسوخت
درد ...خون ...دوسشون نداشت ...
حتما بخاطر اینکه دوسشون نداشت اونا اربابشو گول میزدن و ارباب اونو میزد تا دردو دوست داشته باشه
انگشتشو رو زخم سر باز رو دستش گذاشت و فشار داد اونقد فشار داد که زخمش دوباره خونریزی کرد
اشکاش همینطور داشتن میریختن گلوش از درد میسوخت
اونقدر گریه کرد که نفهمید چطور خوابش برد....»
VOUS LISEZ
𝙒𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙞𝙣𝙚𝙨𝙨?? [Minsung]
Roman d'amourوقتی دیدم که مثل ستاره ها درخشانی دیگه نتونستم بهت نگاه نکنم و فقط بیشتر و بیشتر غرقت شدم .... بهت نزدیکتر شدم و وارد دنیات شدم اونم مثل خودت میدرخشید ، من ستاره ای بودم که نورشو از دست داده بود و همرنگ سیاهی شب شده بود و تو، درخشان تر از هر ستاره ا...