☆☆هایی گاایزز
این پارت اهنگ داره و حتما پیشنهاد میکنم گوش بدید تا فضای فیکو متوجه بشید
آهنگو تو چنل گذاشتیم :@AllaboutSakunoXBluliatt
+یعنی چی انجل؟
نمیفهمم..
_دیروز یه جلسه داشتیم که اوصولا اخر هرماه این جلسه رو داریم و درباره بیمارا صحبت میکنیم که روند درمانو ادامه بدیم یا تغییرش بدیم و رییس گفت بهتره روند درمان تو تغییر کنه
چون انگار پیشرفت چشمگیری نداشتی ...
و همون طور ک خودتم میدونی اختلال چند شخصیتیت هم بهش اضافه شده که من همون لحظه اعتراض کردم و گفتم که اختلال تو فعلا تو درجه اوله و نیاز نیست ک تحریکش کنیم میتونیم کنار روند قبلی اینم بهبود ببخشیم ولی خیلی رک برگشت گفت که اینو صلاح دیده....
نمیدونم ولی احساس میکنم اینروزا رییس یه حال عجیبی داره و نمیتونه منطقی تصمیم بگیره و این تصمیماش همیشه نتیجه مثبتی نخواهد داشت...
به هر حال مجبوریم ک روندو عوض کنیم ....
پسر کوچیکتر که انگار از همه اینا مطلع بود و منتظرشون بود سرشو تکون داد و روی تخت نشست
میخواست که تبدیل به پسر خوب رییس تیمارستان بشه تا شاید یکم از کاراشو جبران کنه و اتیش وجود رییس خاموش شه!!
+خب خب جیسونگی رو تخت دراز بکش
رو تخت دراز کشید و دستاشو رو شکمش گذاشت نفسشو با فشار بیرون داد
دختر مو نارنجی سمتش اومد و دستاشو گرفت
+باید دستاتو ببندم....
_چ.. چرا؟
+مجبورم سوالایی ازت بپرسم که شاید باعث شه اون سایدت بیرون بیاد و خب... میدونی
_تو میترسی ازش؟ ولی اون منم...
من بهت هیچوقت اسیب نمیزنم...
+میدونم جیسونگی ولی ممکنه حتی به خودت اسیب بزنی عزیزم
_باشه...
جیسونگ نفسشو با استرس بیرون داد و اجازه داد دستاش به تخت بسته شه
یهو حس بدی کل تنشو در بر گرفت...
براش عجیب بود
قبلا این حسو دوست داشت ولی الان داشت اذیتش میکرد
روشو برگردوند و تونست گل های رز بیرون اتاقشو ببینه
حسش دقیقا مثل گل رزی بود که پیچک ها دورَش کرده بودن و داشتند روز به روز بیشتر خفش میکردن
_من کنار تو، یه آدم دیگهام
آدمی شبیهتر به خودم.
بعد از خوندن این جمله داشتم به این فکر میکردم که آدمیزاد چقدر عمرشو تلف میکنه تا بفهمه همین کافیه که یکی رو پیدا کنه تا کنارش نزدیکترین نسخه به خود واقعیش باشه
نیاز نیست اون ادم حرفای قشنگ بزنه یا هرروز با گل بیاد دم خونش یا حتی هرثانیه باعث بشه که قلبش بلرزه
فقط کافیه باعث شه کنارش بتونی خودت باشی
کنارش بتونی نفس بکشی
کنارش بتونی اعصبانی خوشحال و غمگین باشی
یا حتی بتونی کنارش سکوت کنی ....
کنارش بتونی تسلیم بشی
بتونی دست از تلاش کردن و جنگیدن برداری و از این نترسی که چون گاردتو پایین اوردی قراره باز اسیب ببینی
لبخندی زد و به سقف شیشه ایش نگاه کرد
دیگه حتی نور هم براش بی اهمیت شده بود...
انگار بدنش دیگه عادت کرده بود
با اینکه هنوزم زخم های دردناکی داشت
+دوست داری فقط اینجوری حرف بزنیم؟
میتونم دروغ بگم که امروز کارای درمانتو انجام دادم
_نه نیاز نیست دروغ بگی
+اخه شاید یهو حالت بد ..
_اگه برام خوب نیست پس دلم نمیخواد بدونم...
وقتی حرفا به کلام میان انگار واقعی میشن
دلم میخواد پیش خودم انکارش کنم که چیزی نیست
دختر مو نارنجی سرشو با ناراحتی تکون داد و کنارش رو صندلی نشست
برای اخرین بار با نگرانی به پسر رنگ پریده رو تخت نگاه کرد و با دیدن لبخند کمرنگش سرشو تکون داد و دوربینو روشن کرد و شروع کرد
+میتونی حس الانتو بهم بگی جیسونگ؟
جیسونگ لب هاشو تو دهنش برد و بعد از چند لحظه به حرف اومد
_حس بی دفاعی دارم
بی مصرفی
میترسم
این... این دستبندا منو میترسونن... دوسشون ندارم
+یادمه قبلا دوسشون داشتی پس الان چیشده؟
دوباره لباشو بین دندوناش اسیر کرد و تند تند پلک زد
+قبلا از بسته شدن خوشم میومد چون انگار تو اغوش امنی فرو رفتم
انگار الان از هر خطری در امانم...
یادمه بچه که بودم وقتی میترسیدم میرفتم زیر پتو انگار که جنا نمیتونن بیان زیر پتو و اذیتم کنن
هر نقطه از بدنم که بیرون پتو بود انگار در خطر بود
ولی تاحالا شده این پتو باشه که حس خطر بده؟
حس خفگی
ترس از اینکه الان بیرون این پتو چخبره
اگه این پتو نباشه چی میشه؟
من.. من یه دوستی پیدا کردم که همه میگن خطرناکه
میترسن ازش ولی اونایی که ازش میترسن بیشتر باعث ترسم میشن
وقتی بغلم میکنه احساس میکنم میتونم
تمام احساساتشو از رو پوستش حس کنم
احساس میکنم میفهمه چه حسی دارم
میفهمه تو سرم چی میگذره
شنیدی میگن اونی که پولو داده بیشتر نرخو یادش میمونه تا اونی که پولو گرفته؟
بخاطر همین پیشش احساس میکنم میتونم خودم باشم
میتونم بی دفاع پیشش بمونم حتی اگه بخواد بهم اسیب بزنه
فکر میکردم فقط این حس متعلق به اونه
ولی.. ولی وقتی مینهو تمام اون حرفارو بهم زد
ترسیدم
خودم میدونم که به درد نخورم و هیچ چیز جذابی برای جذب شدن ادما به خودم ندارم
ولی اونجا یه لحظه حس اینو داشتم که حاضرم هرکاری کنم تا فقط نره...
اشکاش رو صورتش میریختن و شرایطو براش سخت و سخت تر میکرد
هر لحظه داشت بیشتر تو فشار قرار میگرفت و دستبندا انگار داشت براش تنگ تر میشد
دستاشو کشید تا دستبندا ازاد بشن
با باز نشدنش دادی زد و بیشتر تلاش کرد
_من نمیخواممممممم
بازم کننننننن
نمیخوام اون بیاددددددد
انقدر دستاشو کشیده بود که مچ دستش خونریزی کرده بود
انجل سریع دکمه قرمز رو فشار داد
سعی کرد سمتش بره و ارومش کنه ولی تا یه قدم بر میداشت جیسونگ بیشتر داد میزد
_ولمممم کنیدددددددد
داره اذیتم میکنههه تروخدا ازادم کننیددد
(از اینجا میتونید اهنگ lovesick fool رو پلی کنین)
*جیسونگ!!!
ناخداگاه با شنیدن صدای مینهو اروم گرفت و بهش نگاه کرد
مینهو جلوی در وایستاده بود و صورتش ترسیده بود
اشکاش بیشتر رو صورتش ریخت
این حس شدید تمایل به بغل کردن مینهو چی بود؟؟
_م.. مینهو
جوری زمزمه کرد که فقط خودش میتونست بشنوه ولی پسر بزرگتری که زوم کرده بود روش فهمید و سریع سمتش اومد و دستبندارو که حالا خونی شده بودنو باز کرد
تا دستبنداش باز شد سریع خودشو تو بغل مرد کنارش رها کرد و جوری دستاشو دور گردنش حلقه مرد که انگار قراره بگیرنش
_م.. مینهو من.. من ترسیدم اون.. اون داشت میومد مم.. دیدم اون میخواست بیاد.. من دوست نداشتم.. مینهوو لطفا.. نزار بیاد.. من نمیخوام.. گفت تو میری... گفت تو ولم میکنی...تو ازم متنفری...
جوری هق هق میکرد که انگار دارن عزیز ترین داراییشو ازش میگیرن و اون دوست نداشت ...
مینهو محکم پسر تو اغوششو بغل کرد و رو تخت نشست و باعث شد جیسونگ رو پاهاش بشینه
لباشو به گوش پسر کوچیکتر نزدیک کرد و موهاشو ناز کرد
*ششش اروم باش فسقلی
_ازم متنفر نباش... من ادم بدی نیستم... ببخشید.. من اشتباه کردم لطفا ازم متنفر نباش... لطفا
*چطور میتونم ازت متنفر باشم؟
فکر نکنم همچین توانایی ای رو داشته باشم
موهای نم دار پسرک تو بغلشو بوسید دم عمیقی ازشون گرفت
بوی خوبی میداد
بویی که انگار معتادش شده بود
بویی که مخصوص خود جیسونگ بود
جیسونگ سرشو بالا اورد و به چشمای روشن مینهو نگاه کرد
_پس... پس منو بخشیدی؟
مینهو لبخندی زد و موهای پسر تو بغلشو کنار زد
*از همون اولم ناراحت نبودم وروجک
_بیشتر بغلم کن
بغلاتو دوست دارم، جوری بغلم میکنی که انگار با ارزشم
با جوری که جونگین بغلم میکنه فرق میکنه
بغلای اون گرمه
پر از امیده
ولی بغلای تو غمگینه.. پر از دلتنگیه پر از حس خواستنه
مثل زندانه ، منو تو خودش حبس میکنه جوری که نمیفهمم چه حسی دارم
سر جیسونگو از رو شونش برداشت و صورتشو تو دستاش گرفت
*جیسونگ...
این کاری که الان میخوام بکنم پر از حماقته
اشتباهه
ریسکه
ولی میخوام انجامش بدم
از نظر خودم این اشتباه نیست
هیچوقت فکرشو نمیکردم بخوام به بیمارم حسی داشته باشم
حسم هوس نیست که بگذره
فکر کردم فقط شاید دربارت کنجکاوم ولی اینجوری نیست...
دستشو پشت سر پسر تو بغلش برد و جلو کشید و لباشو به لبای نازک پسر تو بغلش کوبید
جوری میبوسید که انگار تو بیابون چشمه پیدا کرده باشه
بدنش داغ شده بود و براش مهم نبود جیسونگ همراهیش نمیکرد
لب پایینشو بین لباش گرفت و گاز محکمی گرفت و مکید که باعث شد جیسونگ ناله ارومی کنه که بین بوسشون خفه شد
همین برای وحشی تر شدنش کافی بود
بعد از دل کندن از لب پایین جیسونگ سراغ لب بالاش رفت و تو دهنش کشید
اونقدر خشن میبوسید که جیسونک واقعا دردش گرفته بود و حس میکرد لباش دیگه جزوی از صورتش نیستن انقد که بی حس شده بودن..
مشتشو بالا اورد و اروم به سینه مینهو زد تا ازش جدا شه
چون اگه یکم دیگه همینجوری ادامه میدادن لباش واقعا خونریزی میکرد
همینجوریشم مچ دستش میسوخت
با چند تا فشار بعدی مینهو بلاخره تصمیم گرفت ازش جدا شه
اگه تا الان قدرت چشم تو چشم شدن باهاشو داشت الان دیگه این قدرتو نداشت...
سرشو پایین انداخت و با جلوی لباس مینهو بازی کرد
مینهو لبخندی به حالت کیوتش زد
*دستت درد میکنه؟
پسر کوچیکتر فقط سرشو به نشونه اره تکون داد
مینهو دستشو رو چونش گذاشت و بالا اورد تا نگاهش کنه
*چرا نگام نمیکنی وروجک؟
_من... من الان خجالت میکشم احساس میکنم که قلبم داره تو دهنم میزنه و دستام عرق کرده
خنده بلندی از حرفای تند تند جیسونگ که داشت احساسشو توصیف میکرد کرد
*باشه باشه بیا دستاتو پانسمان کنم
«جیسونگ : نمیتوانم حرف بزنم که اگـر حرف بزنم در اشکهایم غرق خواهم شد.
میدانم، میشنوم، میبینم؛ اما نمیتوانم چیزی بگویم.»
«مینهو: اشکال ما آدمها این است که هر کدام به روش خود یکدیگر را دوست داریم.
گاهی ظالمانه، گاهی خود خواهانه، گاهی مغرورانه، گاهی مالکانه، و گاهی نیز عمیقا عاشقانه.
و چقدر در راه و روشهای خود با وجود دوست داشتن، قلب یکدیگر را میشکنیم، و احساس یکدیگر را جریحهدار میکنیم.
وقتی هم که پای رفتن پیش میآید، تازه به این فکر میافتیم که کجای کارِ ما اشتباه بود..!»_________________________________
های هایییی
اینم از پارت جدید
بالاخرهههههههههه
بچه هام بهم رسیدنننننن😭😭
من رو ابرام شما چی؟؟
ووت و کامنت فراموش نشه چاگیا😭♥️✨️
YOU ARE READING
𝙒𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙞𝙣𝙚𝙨𝙨?? [Minsung]
Romanceوقتی دیدم که مثل ستاره ها درخشانی دیگه نتونستم بهت نگاه نکنم و فقط بیشتر و بیشتر غرقت شدم .... بهت نزدیکتر شدم و وارد دنیات شدم اونم مثل خودت میدرخشید ، من ستاره ای بودم که نورشو از دست داده بود و همرنگ سیاهی شب شده بود و تو، درخشان تر از هر ستاره ا...