⌞ 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐗𝐕𝐈𝐈 ⌝

262 53 28
                                    


*میتونین با این پارت آهنگ take yourself home رو پلی کنین که توی چنلمون گذاشتیم✨️
@AllaboutSakunoXBluliatt



+حتما از اتفاقی ک افتاد ترسیدی
_نه من تو اتاقم بودم و رسما چیزی حس نکردم
تو باید نگران خودت باشی
دختر مو قرمز لبخندی زد و به گل های پشت شیشه خیره شد
+میدونستی اتاقت ، اتاق مورد علاقه منه؟
انگار داخل یه مکعب شیشه ای زندگی میکنی و بیرون این مکعب بهشته
_و تو باید به این بهشت با حسرت نگاه کنی چون هیچوقت نمیتونی واقعا حسش کنی
البته ک اینحا بیشتر شبیه جهنمه تا بهشت ....

+جهنم؟ چرا؟
_از فضای باز و نور خوشم نمیاد...
و خب انگار کار روانشناسا همینه نه؟
عذاب دادن ...
عذاب میدن تا خوب کنن
از نقطه ضعف طرف استفاده میکنن تا انقدر تو روش بکوبن تا عادت کنه و قبولش کنه
تا از اون نقطه ضعف حالش بهم بخوره تصمیم به پاک کردنش داشته باشه ...

+یکم زیادی افکارت دربارشون ظالمانس
اونا دشمنات نیستن
و قطعا قبل از این هیچ شناختی ازت نداشتن و اگه یه روز تو خیابون ببیننت شاید حتی بهت سلامم نکنن
اونا یک وظیفه ای دارن
و به نحو احسنت برای بیمارشون انجامش میدن ...
حالا شایدم به نحو احسنت نه ولی خب اونا آدمن دیگ نه؟
اشتباه تو کار همه هست و بهتره اینم بدونی
چیزی که از نظر تو بده دلیل نمیشه اشتباه باشه
غذایی که تو دوست نداری دلیل بر این نیست ک اون غذا بدمزس مگه ن؟

_حرفتو نمیتونم رد کنم... و نمیتونمم قبول کنم
شماها فقط از دید خودتون میبینید
میخوام بدونم اگه جای من بودی بازم این حرفارو میزدی؟
یعنی میخوام بگم که کی دلش میخواد اینجا زندانی شه؟
با اجتماع رابطه نداشته باشه فقط چون شاید برای بقیه خطرناک باشه ... اگه بقیه برای ما خطرناک بودن چی؟
ادما ترسناکتر از این حرفان....

+باشه ولی اگه هی به خودت بگی اینجا زندانته همه چیو برات سخت تر میکنه...
شرایطیه که به وجود اومده و نمیخوام بگم قبولش کن نه .... ولی بهتر نیست ک فقط کنار بیای؟

پسر کوچیکتر خنده ای کرد و ب کنج اتاق رفت
_جز این کار دیگه ای میتونم بکنم؟
دختر مو قرمز با لبخندی که هم داخلش تاسف و مهربونی موج میزد جلو اومد و گونه سرد پسرو نوازش کرد و بوسه ای رو موهاش گذاشت
+استراحت کن، بهت سر میزنم کوچولو




+هیچ توضیحی نداری ن؟
_کار اشتباهی نکردم ک بخوام توضیحش بدم تا توجیه بشی
+اتیش زدن و قصد کشتن یک ادم کار اشتباهی نیست؟

پسر از رو صندلی بلند شد و سمت تابلو های بزرگ و قدیمی رفت
_بزار من یا سوالی ازت بپرسم ... کاری که اون روانشناس کرد چی؟ اون کارش درست بود؟
با مرخص شدن فلیکس کاری ندارم اون حقشه که از این اشغال‌دونی بیرون بره همونطور که حق هممونه و تو این حقو ازمون گرفتی و ما مجبوریم در مقابلت خفه باشیم ...
ولی کم لطفی نکن مستر لی
قبول کن که کارم اشتباه نبود و کار اون رواشناس مسخرت کثیف ترین کار دنیا بود
جوری دربارم حرف میزد ک انگار یک تیکه اشغالم میخواست منو از چشم فلیکس بندازه و بد نشونم بده
حتی تو جلسه هام هم فقط میخواست منو از سرش باز کنه و خونمو به جوش بیاره
اینکارا از نظرت اشتباه نیست؟
درسته ادم گوهیم خودم قبولش دارم ولی تنها چیزی که برام مونده انتظار و صبره ... چرا دارید اونم لبریز میکنید؟!

از اتاق بیرون رفت و درو محکم ب هم کوبید
روانشناسای اینجا بیشتر به کمک نیاز داشتن تا روانیاش!

𝙒𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙞𝙣𝙚𝙨𝙨?? [Minsung]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ