⌞ 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐈𝐈𝐈 ⌝

412 97 3
                                    


یک ربعی میشد که تو ماشین نشسته بود و از پنجره به ماشینایی که با سرعت از کنارش می‌گذشتن نگاه میکرد
ذهنش خالی از هرچیزی بود و خب حقیقتش این بود که چیزی نداشت که بهش فکر کنه
خیلی وقت بود که دیگه فکر نمی‌کرد و فقط انجام میداد ...
_خوشحالی که آزاد شدی ؟
سرشو از شیشه یخ زده برداشت و به سمته مردی که داشت رانندگی میکرد برگردوند
+آزاد شدم ؟ مگه گیر افتاده بودم ؟
الکس با تعجب تک نگاهی بهش انداخت
_پسرجون حالت خوبه ؟
+آره مرخصم کردن
سرشو تکون داد و تمرکزشو به جاده داد
بعد از حدود ده دقیقه به سه تا ساختمون بزرگی که تو پوشش جنگلی بود و شبیه یه قلعه شده بود رسیدن
ساختمون قهوه ای سوخته بود و حیاط قشنگی داشت
_پیاده شو
پیاده شد و پشت سره مرد راه افتاد
از نگهبانی رد شدن و وارد فضا شدن
تو حیاطش چند تا آدم با لباسایه سفید بودن که هرکدوم به یه کاری مشغول بودن و بعضی ها هم با زنایی که شبیه پرستارا بودن می‌گشتن
بی حرف وارد ساختمون شد و تونست روانشناسو ببینه که به پیشوازش اومده بود
روانشناس با دوتا پرستار کنار کنار پله ها وایستاده بود و جدی بهش خیره بود
~بستتون سلامت رسید آقا
_مزه نریز الکس
~چشم آقا
مینهو چشم غره ای به الکس رفت و به جیسونگ نگاه کرد
_چطوره تو دفترم منتظر بمونی الکس هوم ؟ این پیرمرد باید باهات حرف بزنه
لبخند هیستیریکی رو لب هاش ایجاد شد
~عااا ببین چیشد از ایستگاه بهم زنگ زدن اخیرا دزدی زیاد میشه
لبخندی و زد و روشو برگردوند که بره با صدای مینهو سره جاش ساکت شد
_الکس!
~باشه فکر کنم بهتره یه قهوه باهات بخورم
و سرشو پایین انداخت و سمته دفتر مینهو رفت
مینهو لبخند افتخار آمیزی به خودش زد و دوباره به جیسونگ نگاه کرد
_به خونه جدیدت خوش اومدی هان جیسونگ
جیسونگ فقط سرشو تکون داد و به اطراف نگاه کرد
_قبل از اینکه اتاقتو بهت نشون بدیم باید یه سری سوالا ازت بپرسیم و تو باید صادقانه جواب بدی باشه ؟
پسرک دوباره سرشو تکون داد
مینهو رو به دو پرستار کناریش کرد و گفت
_ لطفاً جیسونگو پیش خانم کلانک ببرید
°چشم قربان
یکی از پرستارا که جوون تر بود سمت جیسونگ اومد و دستشو پشت کمرش گذاشت و به جلو هدایتش کرد
+بهم....دست ...نزن
مینهو تونست ببینه که چطور دستاشو مشت کرد و با خشم داره نگاه می‌کنه
پرستار عقب کشید و با معذرت خواهی کردنی راهی شد

_خب الکس
+می‌دونی که باهات شوخی میکنم دوست عزیزم
مینهو خنده ای از خوشی سر داد
_ می‌دونم ، میخواستم درباره موضوعی باهات حرف بزنم
هردو جدی شدن
+می‌شنوم
_من می‌خوام از بخش جرایم استعفا بدم
+ولی چرا مینهو؟ تو بهترین روانشناس مایی
_من نمیتونم هم اونجا کار کنم هم اینجارو بگردونم یکی از بیمارای بخش C دوروز پیش از اتاقش فرار کرده بود و به دوتا از پرستارا چاقو زده بود
شانس آوردیم که اونا هنوز زنده ان و تونستیم بگیریمش ...من هر موقع که به کمکم نیاز داشته باشید با کمال میل کمک میکنم ‌....ولی باید به اینجا هم برسم
+بخاطر اون پسرس نه ؟
_ چ..چی نه
+ آره تو خیلی داری حساسیت نسبت بهش به خرج میدی
_الکس اون یکی از بیمارامه بایدم دربارش کنجکاو باشم
الکس از جاش بلند شد و سمته در رفت
+باشه هرچی تو بگی ....فقط مواظب باش اون بچه ...اون فقط ترسناک تر از این حرفاس
_چطور ؟ مگه چی شده ؟
+تو منو پنج ساله که می‌شناسی و همکاریم میدونی که رو هوا چیزی نمیگم ...من داخل اون پسر چیزایه خوبی ندیدم
_مرسی خودم حلش میکنم
+موفق باشی مین

تو دفترش نشسته بود و داشت سوابق بیمارایه جدیدو چک میکرد که یهو پرستار بدون در زدن وارد شد
پرستار با نفس نفس زدن و دستایه خونی با لکنت شدیدش شروع به حرف زدن کرد
_ق...قر...قربان ...جی... سونگ ..جیسونگ
مینهو با شنیدن اسمش سریع از اتاقش بیرون رفت و به سمته اتاق خانم کلانک دوید
وقتی به اتاق رسید تونست جیسونگو بیهوش رو زمین ببینه و خانم کلانک و چند تا پرستار دیگه تو اتاق وایستاده بودن
مینهو با بهت سمتشون رفت
_چه خبره اینجا ؟
°داشتیم با اقای جیسونگ حرف می‌زدیم که یهو عصبی شد و سمته خانم کلانک حمله ور شد و دستشو گاز گرفت و گلدونو سمتش پرتاب کرد
با بهت به بدن بیجون جیسونگ و سر و دست باند پیچی شده خانم کلانک نگاه کرد
_شما حالتون خوبه ؟
°بله قربان ولی این پسر اصلا قابل کنترل نیست باید ببندیمش
_بهش رسیدگی میکنم ، لطفاً به نگهبانی خبر بدید و جیسونگو به دفتر من بیارید خودم باهاش حرف میزنم
°اما قربان ...
_گفتم خودم رسیدگی میکنم !

****************************

هاای گایز
اینم از پارت سه
امیدوارم خوشتون بیاد♡
ووت هم فراموش نشه☻️
دوستتون دارم♥️

𝙒𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙞𝙣𝙚𝙨𝙨?? [Minsung]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora