⌞ 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐗𝐕𝐈 ⌝

246 48 6
                                    


_بله اقا مدارکشو گذاشتم رو میزم امروز قراره مرخصش کنیم
.....
میدونید ک نگه داشتن بیمارا کار سختی نیست و هیونجین بعد از کار دیروزش تو اتاقشه و اجازه بیرون اومدن نداره
......
پسر آرومیه یعنی سعی میکنه اروم باشه ولی نظر من اینه ک بفرستیمش ساختمون C
.....
بله میدونم اقا این فقط نظر من بود
.....

متاسفم
گوشیرو قطع کرد و رو میز انداخت
_مردک نفهم فکر میکنه کیه ک باهام اینجوری حرف میزنه؟
اون تو دفترش پاروپا میندازه و من باید اون هیونجین روانی رو تحمل کنم
اصلا حوصلشو ندارم

+اوه ناراحتم کردید خانم پاپ
ترسیده از رو صندلی بلند شد و وایستاد
_ه.. هیونجین... تو اینجا چیکار میکنی؟ ... نباید تو اتاقت باشی؟
پسر فندکشو چندبار خاموش روشن کرد و حالت گرفته ای به خودش گرفت
+یعنی میگید دلتون برام تنگ نشده بود خانم پاپ؟
اگه منو بفرستید ساختمون C اونوقت چطوری باید ببینمتون؟

زن ترسیده اروم سمت میز رفت و دستشو رو دکمه قرمز قرار داد
+عاعاعاعا نوچ نشد
حالت چهرش در عان واحد ب چهره جدی و عصبی برگشت
+دستتو از رو دکمه بردار خانم پاپ!
دلت نمیخواد ک جزو افتخارات پروندم بشی هوم؟!
_هیونجین بهتره بشینی و اروم باشی باهم حرف میزنیم خب؟

+حرف؟ عااا بزار فکر کنممممم
نوچ من هیچ حرفی باهات ندارم
میخوام عملی بهت نشون بدم...
فقط جیغ نزن باشه؟
از جیغ زدن متنفرم

فندکشو رو مدارک فلیکس انداخت و ب سوختنش نگاه کرد
حالا همه چیز قشنگ تر بود...
حالا همه چیز مثل درون هیونجین شده بود....
پیرزن بیچاره جیغ های متوالی میکشید و درخواست کمک میکرد ولی هیچی نصیبش نمیشد...
در اتاق قفل شده بود و دمای اتاق بالاتر میرفت ...

تاحالا به جایی رسیدید که مرگ خودتون براتون اهمیت نداشته باشه و فقط دنبال انتقام باشید؟
این همون حسی بود ک وجود پسرو دربر گرفته بود
شعله ای ک فقط با مرگ اون پیرزن خاموش میشد!!
جیغ های پیرزن به زجه و التماس رسیده بود
التماس برای زندگی
التماس برای ازادی...

~هیونجین ، هیونجین درو باز کن
هیونجین داری چیکار میکنی لطفا درو باز کن
با شنیدن صدای فلیکس اب یخی روش ریخته شد...
اونقدر انتقام وجودشو پر کرده بود ک ب الهه اش فکر نکرده بود
اگه میمرد فلیکسش برای همیشه ولش میکرد؟ ازش ناراحت میشد؟
سمت در رفت و بخاطر داغ بودن دستگیره نتونست درو باز کنه
+فلیکس....
~هیونجین تروخدا درو باز کن اینکارو نکن اسیب میبینیددددد
+لیکسی قول میدی ازم ناراحت نشی؟
من متاسفم خب؟
من... من

~هیونجین عزیزم من ازت ناراحت نیستم باشه؟
بیا بیرون بعد باهم درستش میکنیم
+من نمیتونم... نمیشه.. در باز نمیشه..
به دستگیره نگا کرد
نیاز داشت فلیکسشو بغل کنه
اون الان به اغوشش نیاز داشت!
دستشو رو دستگیره گذاشت و با فشار چرخوندش
اهمیتی ب پوست سوخته دستاش نمیداد
با باز شدن در دود غلیظی بیرون اومد و خانم پاپ به سرعت از اتاق خارج شد
+فلیکس...
پسر کوچیکتر سریع سمتش اومد و بغلش کرد
~عوضی داشتی... داشتی خودتو... میکشتی.. اشغال... داشتی ولم میکردی
+من.. من متاسفم... لطفا ترکم نکن... من من... تغییر میکنم.. قول میدم.. من خوب میشم.. لطفا ولم نکم

پسر کوچیکتر هیچ جوابی برای خواهش هاش نداشت و فقط تونست تو گریه کردن همراهیش کنه...
حتی اتیش هم نمیتونست حقیقتو بسوزونه...

«همیشه یه نفر هست که بتونه خودش رو انقدر بهت نزدیک کنه، که برای شکستنت به نشونه‌گیری احتیاج نداشته باشه. یه لحظه‌هایی بیشتر از اینکه از بقیه دلگیر باشی، برای خودت غمگینی.
آدما بی رحمند، این رو از ابراز علاقه‌هاشون می‌شه فهمید»

𝙒𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙞𝙣𝙚𝙨𝙨?? [Minsung]Where stories live. Discover now