آشفته تو اتاقش راه میرفت و پوست کنار ناخنشو میکند
انگار ساعت باهاش لج کرده بود و نمیگذشت
از اخرین دیدارش با مینهو چند روزی میگذشت
تو این مدت انقدر جونگین ذهنشو درگیر کرده بود که نتونسته بود به مینهو فکر کنه...
حتی دلتنگی روهم حس نکرده بود
اون پسر چی داشت ک انقدر مجذوبش کرده بود
طرز حرف زدنش
اعتماد به نفسش
شجاعتی که داشت
خنده های هیستیریکش
همه چیزش
همه چیز دربارش بی نقص بود
به طور کلی یه علامت سوال بزرگ تو سر جیسونگ ...
با خوردن زنگ و باز شدن در اتاقش دست از فکر کردن برداشت با سرعت بی سابقه ای که از خودش داشت سمت حیاط پرواز کرد
اونقدر ذوق زده بود ک متوجه مینهویی که صداش میکرد نشد
امیدوار بود که هیونجینو نبینه
و از شانس خوبش اون اونجا نبود
سریع از فنس عبور کرد و تقریبا کل راهو دوید
وقتی به در رسید اروم گرفت و چندتا نفس عمیق کشید تا نفساشو تنظیم کنه
اروم در فلزیو باز کرد و وارد شد
نگهبان با دونات گاز زده تو دستش رو صندلی خوابیده بود و خروپف میکرد
لبخندی تو دلش به شانس تازه رو کرده بهش زد
و اروم سمت اتاق پسر مرموز رفت
راهرو سرد بود و باعث مورمور شدنش میشد
سکوتی که داشت ترسناک تر از فضای خفقانش بود
وقتی به اتاق مورد نظرش رسید اروم چندتا در زد و لباس سفیدشو مرتب کرد
با نشنیدن صدایی انگار خاک غم رو قلبش ریختن
ناامیدانه برگشت که برگرده و تونست اون پسر مرموزو لم داده به دیوار ببینه
_به همین زودی داری میری کوچولو؟
دوباره اون ذوق و هیجان به وجودش برگشت و سمت پسر مرموز رفت و نزدیکش ایستاد
+اممم من...
خب من اومده بودم... که... که ازت تشکر کنم.. خب میدونی بابت اون روز...
_هوممم همینطور خشک و خالی؟
نزدیکش اومد و موهای نسبتا بلندشو پشت گوشاش زد
_بی ادبی نیست اینجوری ازم تشکر کنی؟
+همیشه وقتی میخواستم از ارباب تشکر کنم باید اون وسیله های عجیبو تو خودم نگه میداشتم... ولی.. ولی اینجا از اونا ندارم... من.. من متاسفم... من پسر خوبی نیستم... منو.. منو تنبیه کن
جونگین شوک شده به پسر کوچیکتر که درحال گریه کردن بود خیره شد
ارباب؟
با فهمیدن مشکل پسر سنجابی لبخندی زد و زیرباسنشو گرفت و بغلش کرد و جیسونگ از رو عادت پاهاشو دور کمرش حلقه کرد و دستاشو دور گردنش قفل کرد
_حالا باید با این پسر بد چیکار کنم هوم؟
+منو... تنبیه نکن.... درد داره...
سمت اتاقش رفت و درو بست
_من نمیتونم سنجاب کوچولومو تنبیه کنم میدونی چرا؟
+چ.. چرا؟
_چون تازه سنجابمو پیدا کردم و حالا حالاها دوست ندارم از دستش بدم
+م.. منو دوست داری؟
پسر بزرگتر خنده ای کرد و جیسونگو رو تخت گذاشت
_میدونی جیسونگ تو برام پر از نقطه های کشف نشده ای
میخوام کشفت کنم
همه جای روحتو لمس کنم
تو برام خیلی جالبی
+تو ارباب جدیدمی؟
_نه کوچولو من اربابت نیستم
من...
خب من میتونم یه ادم خاص برات باشم
یکی که روحتو واسه خودش میکنه
+ولی من روح خیلی زشتی دارم... من خیلی بدم
_میتونم شرط ببندم روح تو لطیف ترین و پرستیدنی روحیه که میبینم
نظرت چیه یکم بخوابی؟
قول میدم وقتی بیدار شی خیلی خوشحال میشی
پسر کوچیکتر رو تخت دراز کشید و بوی خوب بالشتو تو ریه هاش کشید
بوی جونگینو میداد
بوی عطر یا بدی نبود
بوی خود جونگین بود
بوی تنش ....
بویی که مخصوص خودش بود....
«جونگین:
قول میدی بعد از دیدن تاریکی هام هنوزم برات جذاب باشم
هنوزم همون ادم خاصت بمونم؟
دیگه تحمل خندیدن های پر بغضو ندارم... »
_________________________________هاااییی چاگیییز
اینم از پارت جدید✨️
من که دارم جون میدم واس این پارت😭😭
امیدوارم شما هم خوشتون بیاد
ووت و کامنت هم فراموش نشه♥️✨️
YOU ARE READING
𝙒𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙞𝙣𝙚𝙨𝙨?? [Minsung]
Romanceوقتی دیدم که مثل ستاره ها درخشانی دیگه نتونستم بهت نگاه نکنم و فقط بیشتر و بیشتر غرقت شدم .... بهت نزدیکتر شدم و وارد دنیات شدم اونم مثل خودت میدرخشید ، من ستاره ای بودم که نورشو از دست داده بود و همرنگ سیاهی شب شده بود و تو، درخشان تر از هر ستاره ا...