خواست توی جاش غلت بزنه اما چیزی مانع شد، دستی دور کمرش حلقه شده بود و بهش اجازهی حرکت نمیداد. پلکهای سنگینش رو از هم فاصله داد، اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد نور نارنجی رنگ غروب بود.
- مینهویا.. وقتشه بیدار بشی.
آلفا کمی غرید و جسم ظریف جفتش رو محکمتر از قبل بین بازوهاش فشرد، معلوم بود حتی در خواب هم تلاش میکنه تا به امنیت لونای اون پک خدشهای وارد نشه.
اخم روی پیشونیش در کنار اون صورت پفکرده و موهایی که هرکدوم به یک جهت سیخ شده بودن منظرهی مضحکی ساخته بود که جیسونگ رو به خندیدن وا داشت. مثل پسربچههایی شده بود که تلاش میکنن آبنباتشون رو از سایر بچهها پس بگیرن.
با انگشت سیخونکی به گونهش زد و تلاش کرد از بغلش بیرون بیاد.- جناب مثلا آلفا، خانم موشه گفت امروز جلسه داری.
فقط شنیدن کلمهای به کار مربوط میشه کافی بود تا اخمهای مینهو درهمتر بره.- جلسه؟
به امید رها شدن کمرش، مچ دست مینهو رو گرفت و سعی کرد عقب بره.
- در مورد اصلاح قوانین شکار در روز.
آلفا با کلافگی سر جاش تکون خورد و جیسونگ فرصت کرد ازش فاصله بگیره. مدتی زیرلب کلمات نامفهومی رو میگفت تا بالاخره سر جاش نشست و موهاش رو بیشتر از قبل به هم ریخت.
- از جلسههای بعد از غروب متنفرم!
به واکنش بچگانهی مینهو خندید و پاهاش رو پایین تخت گذاشت. بعد از مدتها زندگی توی خونهی چوبی خودشون عادت کردن به زمین نرم و سرد این قلعه کمی برای پاهاش سخت بود.
- انقدر غر نزن، فقط چند ساعته. من باید غر بزنم که امروز خانم موشه کمین کرده تا یادم بده چطور راه برم.
کمرش رو درست مثل خانم موشه صاف نگه داشت، چشمهاش رو تنگ کرد تا چروک بشن و تلاش کرد شبیه اون حرف بزنه:
- اوه لونای من، نباید فنجون چای رو با دست چپ بلند کنید وگرنه بابای عموی جد بزرگ مامان مینهو که این رسم رو برای خشنودی خداوند ماه گذاشته ناراحت میشه!
مینهو که تمام مدت به کارهای جیسونگ نگاه میکرد، کاملا به طرفش برگشت و با خنده ملافه رو از روی پاهاش کنار زد. دلش میخواست به اون امگا توضیح بده که سر و کله زدن با اون شورا چقدر سخته اما ترجیه میداد فعلا از تماشا کردنش لذت ببره.
- اگه این چیزی بوده که هر آلفا بعد از بیدار شدن میدیده، به همشون حق میدم که برای پیدا کردن جفت عجله داشتن.
از تخت پایین اومد و به آرومی به طرف امگایی که از کنار پنجره نگاهش میکرد قدم برداشت.
- تا جلسه هنوز وقت دارم، حتی اکه اجازهی بغل کردن هم بدی راضیم!
YOU ARE READING
Exa
Fanfiction"اکسا" کاپل: هیونلیکس . مینسونگ . سونگبین . یونگیو ژانر: فانتزی، سوپرنچرال، امگاورس، اسمات چنل تلگرام: @GodsFiction ••• - اهداف من بزرگن، اون انسان فقط یکی از صدها قربانی نقشههای منه. حداقل اون زنده میمونه. - تا رنج بکشه؟ - شاید! *اکسا: کلمهای برگ...