۳۰: گریندیلو.

242 54 16
                                    

- تمریناتت به کجا رسید؟ فرزند آرورا؟

نیم‌نگاهی به مرد کنارش انداخت و کتاب رو به پهلوش فشرد. هنوز حاضر نشده بود به اون یا آرانیا روی خوش نشون بده.

- یادم نمیاد بهت چیزی از تمرین گفته باشم.

- من قرص ماهم پسرکم، چیزی روی زمین از چشمم پنهون نمی‌مونه!

چشم‌غره‌ی فلیکس بهش فهموند که تلاش اولش برای شوخی کردن نتیجه‌ای نداشته. میلی از درون بهش می‌گفت که انسان رو همونجا رها کنه و تا وقتی خون نیاز نداره سمتش نیاد اما قلبی که هنوز فرسخ‌ها دورتر می‌تپید از این کار منعش می‌کرد.

- خیلی خب، اونطوری نگاهم نکن. چه‌ریونگ بهم گفت پیشگویی دوم در مورد توئه.

اخم محوی بین ابروهاش نشست و دوباره به هیونجین نگاه کرد، با موهای خاکستری کم‌تر از قبل ترسناک و شرور به نظر می‌رسید.

- پیشگویی دوم؟

- بهت نگفته؟ اولین پیشگویی رو مارتیسا کرد، در مورد بیداری من بود. پیشگویی دوم کار نوه‌ی مارتیساست، چه‌ریونگ.

اخم به صورت فلیکس برگشت.

- منظورم اینه که پیشگویی چیه؟!

- آها... خب، روزی از روزهای معمول جنگل بی‌نام، پسرکی که نه دریای جنوب و نه کویر شمال رو دیده ماه رو لمس خواهد کرد. آرورای بزرگ نیمی از قدرت روحش رو برای احیای جوانه‌ی پسرک فدا می‌کنه و این قهرمان کوچیک بالاخره نسل خاک رو از قعر فلاکت بیرون می‌کشه. توی پیشگویی از تو به عنوان پر پرواز یاد شده.

- نسل خاک؟ داری میگی...

رشته‌ی افکارش دوباره با صدای هیونجین پاره شد، حواسش به قدری پرت شد که اخم کردن رو هم از یاد برد.

- می‌دونی چیه فلیکس، غنی‌ترین کتابخونه‌ی جهان توی قصر پادشاهی آتلانتیسه. تضمین می‌کنم جواب تمام سوالاتت اونجا هست پس چرا الان به جای سوال پرسیدن حرفای دیگه‌ای نزنیم؟

چهره‌ی پسرک با شنیدن کلماتی مثل کتاب و قصر کمی باز شد ولی آخرین جمله‌ی هیونجین دوباره همون پرده‌ی تیره رو مقابل چشم‌هاش انداخت.

- فهمیدم، ماه علاقه‌ای به مکالمات مردم فانی نداره. مزاحم نمیشم!

تنها کاری که ازش بر اومد، اخم کردن به جای خالی فلیکسی بود که جلوتر رفته بود تا به برادرش برسه. دستی روی شونش خورد و بهش یادآوری کرد باید پلک بزنه.

یونجون که با ابروهای بالا رفته به دو پسر نگاه می‌کرد، به دوستش سلقمه‌ای زد و تلاش کرد نخنده.

- نمی‌دونم چیکار کردی، ولی هرچی بوده قطعا خوب پیش نرفته.

- حتی نمی‌دونم چطوری و چه زمان خراب کردم.
شونه‌های پرنس بالا پریدن، درحالی که نگاهش روی آلفایی که آهسته‌تر از بقیه حرکت می‌کرد ثابت بود جواب دوستش رو داد.

ExaWhere stories live. Discover now