۱۷: جنگ.

303 89 44
                                    

صدای آواز ملکه قطع شده بود، حتی دشت هم از ترس دو گروهی که رو به روی هم قرار گرفته بودن در سکوت به سر می‌برد. گاهی یکی از طرفین به نظر پر جمعیت‌تر می‌رسید اما در این جنگل تعداد نفرات آخرین چیزی بود که می‌تونست برنده رو مشخص کنه، این جنگ بر سر قدرت، وفاداری و هوش بود، نه اندازه.

آئین جنگ از خیلی وقت پیش شروع شده بود، مینهو به عنوان آلفا جفتش رو قبل از عزیمت بوسیده و وصیت‌نامه‌ای تنظیم کرده بود، حتی از یاد نبرد که رایدن رو به جیسونگ بسپره؛ هیونجین اما نه همسری داشت که ببوسه و نه تاج و تختی که به جانشین نداشته‌ش اهدا کنه، اون فقط رنگ موهاش رو عوض کرده بود و گفته بود لباس‌های تنش رو براش تدارک ببینن، می‌خواست با موهای استخوانی و لباس‌های قرمز به همه بفهمونه این بار از تمام آلودگی های دولت سابق پاک شده و قصدی جز انتقام نداره. می‌خواست به همه یادآوری کنه که ماه خود هیونجینه، ماهی که چه گرفته و چه کامل، در هر حال می‌درخشش.

دو فرمانده به جلوی لشکریان رفتن تا کمی به مردان و زنان جنگوشون روحیه بدن. یکی تنها و دیگری همراه ملکه‌ی متحدش، دوستی که حتی از برادر قسم خورده هم بهش نزدیک‌تر بود. یک طرف برای حفظ سرزمین، عشق، خانواده و امنیت می‌جنگید و فکر می‌کرد دشمنش بزرگ‌ترین شیطان زمانه اما طرف دیگه زمین تا آسمون باهاشون فرق داشت. در چشم تک‌تک کانیاها، پری‌ها، حتی خود هیونجین و لایلا برق انتقام دیده می‌شد، گرفتن انتقام شکستن حرمت‌ها، تحقیر شدن و خلع جایگاه حقیقیشون تنها جیزی بود که بهش فکر می‌کردن.

- آلفاها و بتاهای من، و البته انسان‌هایی که لطف گردید و به کمک اومدین!

لبخندی به بنگ‌چان زد و شمشیرش رو محکم‌تر از قبل گرفت.

- شما همه فرزندان منید و تمام این قبیله فرزند ماه، امکان نداره پدرمون ما رو از مهرش دریغ کنه و کمکی نرسونه‌. اگه فقط تا دراومدن ماه مقاومت کنیم شکی در پیروزیمون نخواهد بود. اجازه نمی‌دیم امگاهایی ارزشمندترین میراث لونای اول برای پک هستن آسیب ببینن. با تمام وجود بجنگید، اگر بنا باشه کسی از ما امروز بمیره قطعا من براش پیش‌قدم می‌شم اما اجازه نمی‌دم قبیله‌م آسیبی ببینه. اجازه ندید اون شیاطین پست امنیت و سرزمینی که حق شماست رو ازتون بگیرن، به اسم ماه!

به دور از فریادهای پک که خبر از هیجانشون می‌داد، هیونجین هر دو شمشیر رو از نیام بیرون کشید و چند قدم به جلو برداشت، اونقدر که با برگشتن بتونه با تمام افرادش دو در رو بشه.

- امروز ما اینجاییم تا سکوت چندین ساله‌مون رو بشکنیم، سال‌ها سکوت کردیم وقتی دیگران ما رو طرد کردن فقط چون شبیه اون‌ها نبودیم. اون‌ها به ما چی گفتن؟ گفتن یه مشت حرومزاده‌ی آشغالیم!

جمعی از کانیاها غریدن و عده‌ای ازشون سر به زیر انداختن.

- گفتن چیزی بیشتر از چندتا جادوگر شیطانی نیستیم، سیاهی ظاهر ما نشان از قصد بدمونه و لیاقت زندگی درست رو نداریم، خونه‌هامون رو به همین بهانه آزمون گرفتن!

ExaWhere stories live. Discover now