𝘱𝘢𝘳𝘵 6

60 12 25
                                    


به دریای روبه‌روش نگاه کرد، گویا تا بی‌نهایت ادامه داشت و هیچ پایانی در هیچ نقطه‌ای براش وجود نداشت. این احساس‌ رو قبلاً تجربه کرده‌ بود، اما به‌ یاد نمی‌آورد. شاید در خواب این زیبایِ بی‌نهایت مانند رو دیده‌ بود؛ شاید. تنها چیزی که به خاطرش اومد تحسین کردن بود، یک روز و در یک جایی به تحسینِ چیزی بی‌نهایت پرداخته‌ بود، اما انگار همه این اتفاقات در رویا افتاده؛ رویایی واقعی.

با صدای پر هیجان سوفی مسیر نگاهش‌ رو تغییر داد و روی صورتش متوقف شد. "دیشب‌ خونه‌ شما موند؟"

با کرختی سر تکون داد. می‌دونست این سوال شروعی برای پرسیدن سوالات دیگه‌ست.

- پس شما پسرا با همدیگه دوست شدین؟

حرف‌های لویی مبنی بر این‌که "هیچوقت باهات دوست نمی‌شم." به یادش اومد و سرش‌ رو به طرفین تکون داد. به بندرگاه که شلوغ‌تر از روزهای قبل بود، نگاه کرد و با صدایی که گویا از اعماق چاه عمیقی می‌اومد گفت: "فکر کنم از اون دسته آدم‌هاست که دایره‌ی افرادِ زندگیش، فقط به خانواده‌ ختم می‌شه."

بریدن که فقط شنونده‌ مکالمه‌شون بود و با دستبندهای دورِ مچش بازی می‌کرد گفت: "پس این بیرون رفتن‌ها، سینما و..." سکوت کرد و منتظر به هری چشم دوخت.

جمله‌ای که برخلاف میل باطنیش بود‌‌ رو به زبون آورد: "خب این اطراف براش ناشناخته و غریب بود و مسلما یک‌نفر باید با کریل آشناش می‌کرد. این ادامه‌دار نیست؛ به‌زودی این‌جا براش شناخته می‌شه." از ذهنش گذشت، "و من براش ناشناخته." جمله‌ آخرِ حرفش ناامیدش کرد. تا حالا به این شدت، احساسِ خواستن و نیاز به دوستی با کسی‌ رو نداشته. اگه این ملاقات‌ها و بیرون رفتن‌ها ملزم به نشناختن کریلِ؛ کاش برای مدتِ طولانی‌تری این‌جا براش ناشناخته باقی‌می‌موند. اما هری خوب می‌دونست نفس‌های آخرِ این دیدارها نزدیکه.

بریدن خندید. "پس یجورایی نقشِ راهنمایِ تورش‌ رو به عهده داری!" با صدای آروم‌تری ادامه داد: "امیدوارم زودتر به دایره‌ی کوچیک زندگیش برگرده. یه مدتِ درست با همدیگه وقت نگذروندیم."

- مطمئنی تنها دلیلت همینه و به این خاطر نیست که به اون پسر حسودی می‌کنی.

بریدن سریع گارد گرفت. "فقط یک‌بار تو فروشگاه دیدمش. من حتی اون‌ رو نمی‌شناسم. گاهی‌اوقات فکر می‌کنم چشم‌هات‌ رو می‌بندی و هر چیزِ احمقانه‌ای‌ رو به زبون میاری؛ البته که همه‌ حرف‌هات احمقانه و بدون فکره."

سوفی موهای طلایی رنگش‌ رو با عشوه به پشتِ گوشش روند و لبخند کوچیکی زد، که بنظر می‌رسید فقط برای پنهان کردنِ حرصش باشه. "چون راه همیشه برای من همواره، اما تو هیچوقت نمی‌تونی کاری از پیش ببری بهم حسادت می‌کنی بر. این‌که از هر دختری خوشت میاد روزِ بعدش با یک‌نفر دیگه می‌ره سرقرار تقصیر من نیست."

𝘐𝘍 𝘠𝘖𝘜 𝘉𝘈𝘊𝘒 𝘛𝘖 𝘔𝘌/اگر به من برگردیWhere stories live. Discover now