همه خریدها رو با زحمت تویِ بغلم جا دادم و درحالیکه با پا در رو میبستم گفتم: "ملکه زیبایِ من، خدمتگزار شما برای خدمترسانی آمادهست."بندهای پیشبند رو دورِ کمرش گره زد. لبخندِ گرمی لبهایِ رژ زدهش رو به بالا متمایل کرد. پشتش رو به من کرد و وارد راهرو شد. "اینقدر شیرین زبونی نکن هری." همین که جملهش تموم شد از جلویِ چشمهام ناپدید شد و وارد آشپزخونه شد.
کمرم رو به پشت خم کردم و محتاطانه به طرفِ آشپزخونه قدم برداشتم. هر لحظه ممکن بود سیب زمینیها از سرِ پاکت، روی زمین بیفتن. یکقدم مونده به راهرو، صدایِ تلفن بلند شد. نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم. هر کسی که پشتِ خط بود، داشت بیموقع زنگ میزد. پاکتها رو کنار دیوار گذاشتم و قدمهایِ رفته رو با سرعت برگشتم. گوشی رو برداشتم و با صدایِ بیحوصلهای جواب دادم: "الو"
هیچ صدایی از اونطرفِ خط بلند نشد. اما من با این نفسهای آروم آشنا بودم. چشمهام رو بستم، انگار از پشتِ تلفن میتونستم گرمایِ سوزاننده نفسهاش رو احساس کنم. دستم رو جلویِ دهنم گرفتم و با صدایی که بیشباهت به زمزمه نبود، گفتم: "جناب تاملینسون زنگ زدی که به نفسهای همدیگه گوش بدیم یا کار داشتی؟" طبقِ عادت سیمِ تلفن رو به دورِ انگشتم پیچیدم.
احساس کردم پشتِ تلفن خندید. "برای زنگ زدن به دوستپسرم حتماً باید کاری داشته باشم؟"
لبخندی که در شرفِ شکل گرفتن روی لبهام بود، با حضور ناگهانی آنجلا از بین رفت. "کی پشتِ خطه؟" بعد بدون اینکه فرصتی برای جواب دادن به من بده، حدس زد: "لوییِ؟"
به نشونه "اره" سر تکون دادم. پاکتها رو از گوشه دیوار برداشت. "سلام برسون." دوباره به آشپزخونه برگشت.
- آنجلا سلام میرسونه.
- توام سلامِ من رو برسون و بهش بگو میبوسمش.
شونهم رو به دیوار تکیه دادم و سرم رو پایین انداختم، یکدسته از موهام روی صورتم ریخت. "من رو چطور؟"
آب دهنش رو باصدا قورت داد. "من به بوسیدنت از راه دور راضی نمیشم."
لبهام به بالا کش اومد، اینبار لازم نبود جلویِ ذوق و خوشحالیم رو بگیرم. "پس چطوره همدیگه رو ببینیم، هوم؟" قلبم چنان محکم میکوبید که انگار برای اولینبار بود همچین درخواستی ازش میکردم.
"اوه چه جالب! منم زنگ زده بودم تا دعوتت کنم اینجا. جک و مامان یک ساعت پیش رفتن لندن تا تویِ مراسم تشییع یکی از دوستهایِ جک شرکت کنن، تا فردا عصر هم برنمیگردن." مکث کوتاهی کرد. "میتونی بیای؟"
به این فکر کردم: من و لویی، تویِ خونه تنها. نفس عمیقی کشیدم. "حولوحوش یک ساعتِ دیگه پیشتم."
ESTÁS LEYENDO
𝘐𝘍 𝘠𝘖𝘜 𝘉𝘈𝘊𝘒 𝘛𝘖 𝘔𝘌/اگر به من برگردی
Romanceاگه روزی نبودم، من رو در خودت جستوجو کن؛ در تکتکِ سلولهای بدنت، لای موهات، در بین انگشتهای دستت. من هرجایی برم قسمتی از خودم رو در وجود تو جا میذارم، نه اینکه بخوام این یک اجبارِ؛ یک اجبارِ تلخ اما همچنان شیرین.