𝘱𝘢𝘳𝘵 9

54 9 10
                                    


اواسط تابستون بود و خورشید گرمایِ طاقت‌فرساش رو به کریل تحمیل می‌کرد. مردمی که از خیابون می‌گذشتن از گرمای ملتهب و سوزناک به ستوه اومده بودن. دونه‌های ریز و درشت عرق رو از پیشونیم پاک کردم و یک‌بار دیگه به ساعتم نگاه کردم، ده دقیقه دیر کرده بود. برای لحظه‌ای مستقیم به خورشید نگاه کردم، نور شدید باعث شد سریع چشم‌هام رو ببندم. زمانی‌که پلک‌هام رو از هم فاصله دادم صورت خندون هری روبه‌روم نمایان شد.

در بین نفس‌هاش که بخاطر دویدن به شماره افتاده بودن پرسید: "زیاد که منتظرت نذاشتم؟" به ساعتش نگاه کرد و خودش جواب داد: "ده دقیقه."

- و همین برای کباب شدنِ من کافی بود.

دست‌هاش رو پشت‌سرش قلاب کرد. "متاسفم. اول بریم کتابخونه چند تا کتاب سفارش دادم باید تحویلشون بگیرم. البته اگه از نظرت مشکلی نداره."

با خوشرویی سرم رو تکون دادم. "بریم."

امیدوارم بودم قولی که دیروز بهش دادم رو یادش نباشه البته بعید می‌دونم چیزی رو فراموش کنه، مخصوصا این موضوع که یک هفته بخاطرش اصرار می‌کرد‌. شونه‌به‌شونه همدیگه به سمت کتابخونه حرکت کردیم. درست مثل روزهای قبل به هر کسی که می‌دید سلام می‌کرد و اونا هم با مهربونی و لبخند جوابش رو می‌دادن. تو این یک ماه زندگی در اینجا فهمیده بودم که محبوبیت زیادی بینِ مردم داره. نقطه‌ برعکس همدیگه بودیم، هری عاشق دیده شدن و توجه بود و من ترجیح می‌دادم برای همه نامرئی باشم، اما نمی‌تونم به خودم دروغ بگم، در این مورد استثنایی هم وجود داشت، می‌خواستم هری همیشه من رو ببینه.

نیم‌نگاهی بهم انداخت و فهمیدم قصد داره مکالمه‌ی یک‌طرفه طولانی رو شروع کنه. ما توافقات زیادی باهم داشتیم و یکیش حرف زدنِ هری و گوش کردن من، به تمام حرف‌هاش بدونِ غر زدن بود. نفس عمیقی کشید و بی‌حواس گفت: "آنجلا گفت بابات امروز به خونه‌ی_"

"اون بابایِ من نیست!" صدام ناگهان بالا رفت و توجه چند نفر به ما جلب شد. هنوز نفهمیده بود چه کلمه‌ای رو به زبون آورده چون مات و مبهوت به من خیره شده‌ بود. به لب‌هاش نگاه کردم و منتظر موندم تا مثل همیشه آویزون بشن. این اتفاق بعد از چند ثانیه افتاد. بلافاصله صورتش رو به سمت دیگه‌ای چرخوند و اخم کرد.

- حق نداری بخاطر یه اشتباهِ لفظی وسط خیابون سرم داد بزنی!

- توقع نداری که ازت معذرت‌خواهی کنم؟

دست‌هاش رو روی سینه‌ش حلقه کرد و طلبکارانه به چشم‌هام نگاه کرد. "البته که دارم. الان روبه‌روت ایستادم و منتظرم با نهایت ادب این‌کارو انجام بدی."

𝘐𝘍 𝘠𝘖𝘜 𝘉𝘈𝘊𝘒 𝘛𝘖 𝘔𝘌/اگر به من برگردیOù les histoires vivent. Découvrez maintenant