𝘱𝘢𝘳𝘵 10

68 14 12
                                    


رویِ صخره نشستم و به اتفاقات چند دقیقه قبل و احساسِ ترسی که بیش‌تر از گذشته به قلبم چنگ می‌زد، فکر کردم.

قدم‌هایِ مستأصلم رو به سمتش برداشتم و روبه‌روش ایستادم. "این‌کارو نکن، لو."

خندید و زمزمه کرد: "می‌ترسی؟" بعد قدمی به عقب برداشت، حالا دقیقاً رویِ نوکِ صخره قرار داشت.

به چشم‌هاش خیره شدم و صادقانه جواب دادم: "می‌ترسم؛ خیلی زیاد."

سرش رو برگردوند و به ارتفاعی که تصمیم داشت تا چند ثانیه‌‌ دیگه ازش بپره نگاه کرد، بعد به طرف من برگشت. "به خودم قول داده‌ بودم که هیچوقت نپرم، اما نتونستم رویِ قولم بمونم." لبخندی روی لب‌هاش نشست که عجیب و واقعی بود‌. ابرهای خاکستریِ نگاهش کنار رفته‌ بودن، اما من از احساساتی که درونشون بود سر در نمی‌آوردم، با این‌که درست در مقابلِ چشم‌هام بودن. دستش رو به سمتم دراز کرد و با صدایِ آرومی زمزمه کرد: "با من بپر، هری."

نوکِ انگشت‌هاش رو که لمس کردم سریع دستم رو عقب کشیدم و لحظه‌ای بعد دیگه چشم‌هاش مقابلم نبودن. به سمتِ جایی که چند ثانیه قبل ایستاده بود رفتم و پایین رو نگاه کردم اما نبود. قدمی به عقب برداشتم و درحالی‌که نمی‌دونستم چطور می‌خوام انجامش بدم، به سمت نوک صخره رفتم اما در آخرین لحظه متوقف شدم. انگار قلبم با هر تپش به بیرون از سینه‌م پرتاب می‌شد و دوباره سرجایِ خودش برمی‌گشت. پرده‌ی تاری رویِ چشم‌هام کشیده شده بود اما دیدم که سر از آب بیرون آورد و به بالا نگاه کرد. نفسِ آسوده‌ای کشیدم. همون‌جا نشستم و زانوهام رو در آغوش کشیدم. فکری مدام در سرم این‌ور و اون‌ور می‌پرید. "من هیچوقت نمی‌تونستم انجامش بدم."

آنا کنارم نشست و من رو از افکارِ آزاردهنده‌م بیرون کشید. بعد از لحظاتی سکوت، شروع به غر‌ زدن کرد. "دو هفته‌ست که برگشتم اما درست و حسابی باهم وقت نگذروندیم. اون باید همه‌جا همراهمون باشه، باورم نمی‌شه دو روزه اومده و جایِ من رو گرفته! احساس_"

سنگ‌ریزه‌های کفِ دستمو روی زمین ریختم و حرفش رو قطع کردم. "در واقع یک ماه و چهارده روز..." نگاه عصبانی و حرص‌آلودش به سکوت وادارم کرد.

دستم رو دورِ شونه‌هاش انداختم و به خودم نزدیک‌ترش کردم. "تو نیمه‌ دیگه‌ منی و هیچ‌کس نمی‌تونه این حقیقت رو عوض کنه. لویی فقط... یه دوستِ مثل جان و بر." پلک‌هام سریع باز و بسته می‌شد، خوش‌شانس بودم که نگاهِ آنا به روبه‌رو بود. صداهایِ قدم‌هایی از پشت اومد، اما وقتی سرم رو برگردوندم کسی اون‌جا نبود.

- پس جایگاهم متزلزل نشده؟

درحالی‌که تو فکر بودم، با صدایِ آرومی گفتم: "نه"

𝘐𝘍 𝘠𝘖𝘜 𝘉𝘈𝘊𝘒 𝘛𝘖 𝘔𝘌/اگر به من برگردیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora