Part 3

89 21 3
                                    

🍂🧡🥂

استیو برای شام قرار بود برگرده خونه پدرش... ثور کل روز رو پیشش مونده بود! مثل یه دوست نه یه پارتنر چون هیچی بینشون مشخص نبود... اونقدر سریع داشت همه‌چیز بینشون اتفاق میفتاد که نمی‌دونستن واقعا فقط یه دوستن یا نه! فعلا ترجیحا مثل دوتا دوست خوب بدون کار اضافه کنار هم بودن... البته فقط 'فعلا'! لحظه به لحظه تصمیمات مختلف توی ذهنشون شکل می‌گرفت... استیو دلش می‌خواست با هم باشن ولی چند دقیقه بعدش پشیمون میشد... فقط خدا میدونست این خوددرگیری تا چه موقع ادامه داره...

عصر شده بود... استیو با اضطراب به ساعت نگاه کرد: «اممم ثور... فکر کنم کم کم باید برم»
ثور دست استیو رو گرفت و فشار آرومی داد. لبخند گرمی بهش زد: «کل روز راجبش حرف زدیم... نگران نباش استیو... شاید قانع شدن امگا نداشته باشی... یا شایدم اون امگای خوبی بود! ممکنه با هم کنار بیاین»
استیو دستی به یقه‌ش کشید: «باشه... لعنتی باید قرصامو بخورم خیلی هوا گرم شده»
ثور خندید و با طعنه گفت: «شایدم باید زنگ بزنم برات یه آلفا اجاره کنم؟!»
استیو بلند شد و پوزخندی زد: «هه آلفا؟ اوه رفیق! تو خودت یه آلفایی... حیف که با هم دوستیم»
ثور به عص استیو نگاه کرد: «آمریکایی لعنتی... داری باهام لاس میزنی؟»
استیو سرخوش قهقهه زد: «ثور! فکرشم نکن!»

این نگاه‌ها و حرف‌ها کم کم داشت از دوستانه بودن فاصله می‌گرفت اما هیچکدومشون مخالفتی نداشتن... اونا به هم نیاز داشتن و بالاخره یه چيزی باید مرز بینشون رو نابود میکرد!

ثور با شیطنت به جلو خم شد و عص استیو رو اسپنک کرد: «این یه چیز عادی بین دوتا دوسته! باهاش کنار بیا راجرز!»
استیو جلو اومد و روی ثور خم شد و موهاشو کشید. با تاکید و خنده گفت: «به-عص-من-دست-نزن!»
ثور دستشو آورد پشت استیو و روی عصش کشید: «خب؟ میخوای چیکار کنی؟»
استیو لبشو از خنده زیاد گاز گرفت: «رفاقت اینطوریه؟»
ثور به لبای استیو خیره شد: «میشه فرض کنی که اینطوریه»
استیو پوزخند زد: «نقطه ضعفت اومد دستم ثور!»
بعد هم لب خودشو لیس زد! ثور آب دهنشو قورت داد و با اخم گفت: «هی! اصلا از روم برو کنار ببینم... مثلا دوستیم»
استیو پاهاشو دو طرف ثور گذاشت: «سست شدی؟»
ثور با حرص گفت: «لازمه بگم به تو و آلفاهای مثل تو گرایش دارم؟»

استیو متوجه شد که داره یه جورایی ثور رو تحریک میکنه... از اونجایی که به دوره راتش هم نزدیک بود بدش نمیومد که یه آلفا برای خودش پیدا کنه... ثور دوستش بود ولی دلش می‌خواست همین لحظه گند بزنه تو رفاقت... نمیتونست بیشتر جلوی خودشو بگیره!

ریلکس روی پای ثور نشست: «فاک به دوستیمون!»
ثور ابرو بالا انداخت و متعجب به کار استیو خیره شد: «جدی؟ پس میخوای راتت رو اینطوری بگذرونی»
استیو پوفی کشید و پشیمون خواست بلند بشه که ثور اجازه نداد: «اوکی اوکی باشه! فقط شوکه شدم... خب؟ حالا از کجا شروع کنیم 'رفیق؟'»

End of the line ( Steve X Bucky )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora