Part 7 🔞

86 14 4
                                    

🍂🧡🥂

~🔞

استیو از حموم خارج شد و دید که باکی روی تخت برهنه دراز کشیده درحالی که با دیلدو خودشو آماده میکنه منتظر استیوه... شاید از نظر بقیه صحنه جذابی بود ولی از نظر استیو؟ کثیف بود! استیو از همچین وسایلی متنفر بود... ترجیح میداد طبیعی کارشو پیش ببره... حالا هم باکی داشت نقطه مقابل خواسته‌ش عمل می‌کرد.

استیو عصبی گفت: «داری چه غلطی میکنی باکی؟»
باکی خمار به تن برهـنه استیو نگاه کرد: «خودمو آماده میکنم... حوصله ندارم دو ساعت معطلم کنی»
استیو اومد رو تخت و حوله‌شو درحالی که باز میکرد گفت: «داگی استایل! زود باش!»
باکی دیلدو رو کشید بیرون و انداخت اونور تخت: «چرا؟ میخوام ببینمت!»

اون خودشو مثل یه شیء بی‌ارزش تقدیم استیو کرده بود پس باید خودشو واسه‌ی رفتارهای تحقیر آمیز هم آماده میکرد... نباید انتظار یه رفتار شاهانه رو میکشید چون اینها بازتابِ کارهای خودش بود...

استیو بی‌حس گفت: «اومدی زیرخوابم بشی پس زر مفت نزن! کاری رو که میخوام بکن! همین الان»
باکی درحالی که به شکم می‌خوابید و عصشو میداد بالا خندید: «اوه اوه خشن شدی راجرز... داره خوشم میاد»

استیو طاقت نیاورد و اسپنک محکمی به عص باکی زد، این پسر رسما داشت رو مغزش رژه می‌رفت... غیرقابل تحمل شده بود! با حرص گفت: «دهنتو ببند بارنز!»

به دور و بر نگاه کرد... با دیدن کراوات ثور که پایین تخت افتاده بود سریع برداشتش و باهاش دهن باکی رو بست... کاری که این امگا نمیتونست انجام بده رو آلفا به روش خودش انجام داد هرچند که از نظرش غیراخلاقی بود اما چاره دیگه‌ایی نداشت.

باکی بازم خندید طوری که انگار از تک تک اینها لذت میبره و انگار کل ماجرا یه شوخیه! شاید واقعا هم شوخی بود... کدوم پدری بچه‌ی خودشو طوری تربیت میکنه که هیچ ارزشی برای خودش و بدنش قائل نباشه؟ فقط یه شوخی مسخره بود...

باکی دستاشو آورد پشت سرش و عصشو برای استیو باز کرد تا راحت‌تر به رینگش دسترسی داشته باشه... رینگش که به خاطر دیلدو کاملا آماده بود، داشت برای استیو نبض میزد... استیو با خودش فکر کرد "دیدنش توی این حالت با چشمای خمار خیلی جذابه"

بعد دیکشو که حالا سیخ شده بود روی رینگ باکی تنظیم کرد. پهلوشو گرفت و بعد از آروم وارد کردن کلاهکش، کل حجمش رو محکم واردش کرد! صدای ناله جفتشون بلند شد... یکی از لذت خالص و یکی دیگه با درد و لذت.

استیو محکم داخلش حرکت می‌کرد... درواقع اصلا توجهی نمی‌کرد داره چیکار میکنه! اهمیتی نداشت... اینبار حتی ناله‌هاش هم مثل قبل نبود! وقتی توی ماشین بودن لذت برده بود اما الان به قدری از رفتن ثور ناراحت بود که داشت همه رو سر باکی خالی میکرد!

End of the line ( Steve X Bucky )Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang