Part 9

61 18 2
                                    

🍂🧡🥂

باکی اول وارد خونه شد و درحالی که روی مبل می‌نشست گفت: «دوست پسرت خیلی ناراحته از اینکه با منی!»
استیو شوکه شد ولی سعی کرد به خودش مسلط باشه: «چی میگی واسه خودت؟ مستی؟»
باکی خندید و ریلکس گفت: «یه آلفای هم‌نژادگرا... چقدر کثیفی استیو»

استیو کتشو در آورد و روی مبل پرت کرد. کم کم داشت کلافه میشد. اصلا باکی چطور متوجه همچین موضوعی شده بود؟

باید یه جوری وانمود میکرد که حرفاش کذبه: «چه زری میزنی باک؟ تو امگای منی! متوجهی داری چی میگی؟»
باکی دستشو به نشونه تسلیم آورد بالا: «باشه باشه تسلیم! البته من کاملا درجریانم که خیلی وقته درست حسابی با هم حرف نمیزنین! پس یه جورایی میشه گفت آره فقط با من تو رابطه هستی»

استیو کلافه دستی تو موهاش کشید: «دهنتو ببند باکی! متوجه نیستی داری راجب چی میگی... مزخرف نگو»
باکی بلند خندید: «فکر کردی من یه امگای احمقم که راحت کنترلم کنی؟ یه امگا که فقط سعی میکنه کیوت باشه و بهت سرویس بده؟ من همیشه حواسم به تو بود... از همون اولش! وقتی که ولم کردی و رفتی توی حموم جق زدی یا وقتی که ثور از حموم اتاقت اومد بیرون... اوه لعنتی من حتی میدونم موقع رابطه دهنمو با کراوات ثور بستی!»

استیو مات به باکی خیره بود! باورش نمیشد اینهمه تلاشی که کرده بیهوده بوده... باورش نمیشد وقتی برای گول زدن باکی، ثور رو از خودش دور کرده باکی همه چیز رو میدونسته... همه‌چیز به قیمت فروپاشی رابطه شیرینی که با ثور داشت تموم شده بود...

همچنان شوکه زمزمه کرد: «چطور ممکنه»
باکی چین بامزه‌ایی به دماغش داد: «فکر میکردی خنگم؟ یا حتی دیوونه و وحشی؟ اوه آلفا... من جیمز بارنزم! یه بارنز هیچوقت بازیچه نمیشه... مخصوصا بازیچه شما راجرزها! فقط دلم به حال ثور میسوزه که اینقدر اذیتش کردی»

استیو دکمه اول پیراهنش رو باز کرد... تنفس توی این هوا براش امکان نداشت... خسته بود... روحش خیلی خسته بود! حس می‌کرد یک قدم مونده به فتح قله، از کوه پرت شده پایین... همه تلاشش بیهوده بود!

باکی رفت توی آشپزخونه و درحالی که قرصشو می‌خورد گفت: «باید جلوی هیتمو بگیرم... اصلا دلم نمیخواد هیتمو با آلفای کثیفی مثل تو بگذرونم»
استیو با دو انگشت چشماشو مالید: «پس چرا اینجا موندی؟»

باکی چند قلپ آب نوشید: «به خاطر وظیفه‌ایی که دارم! و البته خیلی مشتاق بودم که بدونم تو قراره یه آلفای سالم بشی یا نه... هوم... راستش یه دکتر هم میشناسم... میتونی واسه مشکل گرایشت بهش مراجعه کنی!»
استیو تقریبا داد زد: «من مشکل ندارم! من مریض جنسی نیستم!»

باکی هم مثل استیو کنترلش رو از دست داد، لیوان رو سمتش پرت کرد که استیو جاخالی داد. لیوان توی دیوار گرفت و شکست.

End of the line ( Steve X Bucky )Onde histórias criam vida. Descubra agora