🍂🧡🥂
با حس خیسی و سردی زیاد شوکه چشماشو باز کرد... نفس نفس زد و سرشو آورد بالا، ثور با یه سطل خالی بالای سرش ایستاده بود. با پوزخند خیره بهش بود... خیره به باکی که روی یه صندلی با طناب بسته شده بود.
توی یه انبار بودن و باکی حتی یادش نمیومد چطور سر از اینجا در آورده... آخرین چیزایی که یادش میومد قصد کمک کردن به اون دختر ناشناس بود... اما حالا به نظر میرسید که توی دردسر افتاده باشه
گیج پرسید: «ثور؟ تو... داری چه غلطی میکنی؟! اینجا چه قبرستونیه؟!»
ثور سطل رو پرت کرد زمین و دست به سینه گفت: «از مغزت کار بکش!»باکی عصبی خندید: «ببین ثور... اگه به خاطر اون موضوع مسخره...»
حرفش با مشت محکمی که تو دهنش خورد قطع شد و بعد فریاد ثور بود که تنشو لرزوند: «مسخره؟ تو رسما قاتل استیوی! تو باعث شدی استیو خودکشی کنه! توئه هرزه گند زدی به زندگی من و استیو!»
باکی خون تو دهنشو رو لباس ثور تف کرد: «فکر میکنی اگه زنده بود و میفهمید چه کثافتی هستی بازم قبولت میکرد؟»
ثور فک باکی رو محکم گرفت: «من تغییر کرده بودم... میخواستم آدم بهتری باشم... فقط به خاطر اون! گذشته تموم شده بود... قبل اینکه سروکله تو پیدا بشه!»باکی به سختی گفت: «ولی آلفات منو هم دوست داشت! تو کافی نبودی!»
ثور تو صورتش داد زد: «خفه شو!»چاقو ضامنداری رو از جیبش در آورد و جلوی چشم باکی بازش کرد، نوک تیز چاقو میلیمتری چشماش باز شد! باکی از ترس رنگش کمی پریده بود اما امگایی نبود که بخواد به یه آلفا التماس کنه... نه همچین آلفایی و نه توی همچین موقعیتی! باید نشون میداد که نمیترسه تا ثور به هدفش نرسه...
تحقیر آمیز گفت: «شنیدن حقیقت از زبون من خیلی دردناکه نه؟»
ثور روی بینی باکی رو زخم کرد: «بهتره واسه نکشتنت بهم یه دلیل بدی بارنز»خون روی تیغه بینی باکی سر میخورد و زخمش میسوخت اما هنوز پوزخند رو لباش بود... نمیخواست به ثور تسلیم بشه! اگه قرار بود بمیره نمیخواست با حقارت باشه!
خندید و گفت: «یه دلیل؟ من فقط وقتایی که با استیو رابطه داشتم رو میتونم برات تعریف کنم... هممم راجرز واقعا آلفای خوبی بود... خوب میبوسید و مهربون بود! بوی خوبی هم میداد... و... آخ!»
ثور چاقو رو روی گوشه لب باکی کشید و لبشو نسبتا عمیق زخم کرد. حالا وقت این بود که ثور ضربه بزنه: «پس بذار منم یه چیزی بگم... کسی که راملو رو فرستاد سراغت من بودم! من بودم که...»
باکی شوکه گفت: «چی... تو براک رو...»
ثور خوب تونسته بود باکی رو غافلگیر کنه! براک تو زندگی باکی خوب تاثیر گذاشته بود هرچند ثور اینو نمیخواست اما حالا داشت به نفع خودش از موضوعِ پیش اومده استفاده میکرد: «من فرستادمش... و خودمم کشتمش!»
ESTÁS LEYENDO
End of the line ( Steve X Bucky )
Fanfic(Stucky & Thundershield) AU -خلاصه: استیو، آلفای همنژادگراییه که بالاخره عشق واقعیشو پیدا میکنه اما یه امگا سر راهش قرار میگیره که باعث میشه احساسات استیو پیچیدهتر از قبل بشه... نویسنده: ماهور💜 وضعیت: تکمیل شده✅️ -مقدمه: اگر این آخرین نفس من باشد...