Part 20

39 8 0
                                    

🍂🧡🥂

لوکی سعی میکرد از پشت موبایل داد نزنه، ولی کنترل صداش مقابل همچین آلفایی که از نظرش نفهم‌ترین بود واقعا داشت سخت میشد: «چرا نمیخوای بفهمی؟ پدر نصف اموالتو ازت میگیره! ممکنه ورشکست بشی احمق! خودتو درگیر اون سازمان کوفتی کردی و حتی نمیگی داری چه غلطی میکنی! هه اگه اموال رو ازت بگیره حتی سازمان مسخره‌ت هم دیگه نمیخوادت»

ثور که توی ماشین نشسته بود موبایل رو از گوشش فاصله داد و ریلکس گفت: «خفه شو لوکی! نیاز به نصیحت یه بتا ندارم.»

لوکی باز داد زد: «یه بتا؟ احمق من برادرتم! نمیخوام تو دردسر بیفتی! به مادر فکر میکنی؟ اونم نگرانته روانی! تو هم فقط داری میخندی و...»
ثور خندید و طعنه‌آمیز گفت: «پسر موردعلاقه مامان میخواد واسه من برادری کنه... لوکی تو خیلی مهربونی»

لوکی ناامید زمزمه: «چیکار باهات کردن؟ اینقدر وحشی و دیوونه نبودی»
ثور هم زمزمه‌وار گفت: «متاسفم که ناامیدت میکنم... باید بدونی که عشق آدما رو عوض میکنه... مطمئن باش اگه عاشق باشی و از دستش بدی کل دنیا رو به هم می‌ریزی! حق با تو بود! من روانیم! اما تو توی عاشقی حتی از منم دیوونه‌تری!»

لوکی هوفی کشید و خواست چیزی بگه که ثور بعد شنیدن صدای بوق گفت: «بعدا با هم حرف می‌زنیم لوکی... پشت خطی دارم»

بلافاصله قطع کرد و تماس بعدیش رو که از کلینت بارتون بود جواب داد: «بگو کلینت!»

کلینت شرح داد: «دو روز از انفجار گذشته، هیچ جنازه‌ایی از جفتشون پیدا نشده و مطمئن باشید که اونا هم منفجر شدن! دستور بعدی؟»

ثور با رضایت گفت: «حالا نوبت بارنزه! میخوام خیلی تمیز اونو بگیرید بیارید تو انبار! هیچکس نباید بفهمه! هیچ ردی از خودتون به جا نذارید»

ثور یکم مکث کرد و بعد گفت: «کلینت... گفتی زنت حامله‌س نه؟ پس حواستو خوب جمع کن! تو که نمیخوای براش اتفاقی بیفته؟»

ثور از ضعف کلینت خبر داشت... میدونست که اون مرد چقدر روی همسرش حساسه... خونواده برای کلینت مورد اهمیت‌ترین چیزی بود که داشت! پس ثور از این موضوع برای تهدید کردنش استفاده کرد...

کلینت سریع گفت: «چشم حتما. هیچکس هیچی نمی‌فهمه»
ثور باز گفت: «وقتی بردینش اونجا خودتون مکان رو ترک کنید... خودم ترتیبشو میدم»

بعد گفتن این حرف قطع کرد. میخواست خودش و باکی تنها باشن... می‌ترسید وقتی داره حرف دلشو با سیلی تو صورت باکی میکوبه و اونو تا پای مرگ میبره بقیه بفهمن... دلش نمیخواست کسی بفهمه به خاطر استیو تا این حد آسیب پذیر شده...

موبایل رو روی داشبورد پرت کرد و از ماشین پیاده شد، مسیری رو طی کرد تا به قبر استیو برسه. سنگ قبر مشکی رنگ که اسم 'استیون گرنت راجرز' اونو به تلخ‌ترین شکل ممکن مزین کرده بود... زیر این سنگ سرد جنازه استیو بود... که البته تا الان فقط اسکلتش باقی مونده بود...

End of the line ( Steve X Bucky )Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang