🍂🧡🥂
سر ثور روی پاش بود و رو مبل نشسته بود داشت فیلم میدید... ثور هم روی مبل دراز کشیده بود و گذاشته بود انگشتای استیو موهاشو نوازش کنه و به هم بریزه... استیو با هیجان فیلم رو دنبال میکرد و ثور هم داشت با برادرش لوکی چت میکرد.
استیو با دیدن حرص توی صورت ثور پرسید: «باز دارید سر به سر هم میذارید؟»
ثور عکس فوتوشاپ شده خودشو نشون استیو داد: «ببین ازم چی درست کرده! پسرهی احمق! بتای خنگ!»
استیو بلند خندید و گونه ثور نوازش کرد... این دوتا برادر واقعا بامزه بودن و عاشق بحث کردنشون بود. لوکی همیشه ثور رو عصبانی میکرد ولی چیزی که راجبشون فهمیده بود این بود که ثور گذشته مخفی و عجیبی داشته... لوکی کمکش کرده از گذشته فاصله بگیره و به روال عادی برگرده...
ثور شروع کرد به ویس گرفتن برای لوکی: «اول و آخرش من آلفام! این برتریه من نسبت به توئه حالا هم گمشو بذار با دوست پسرم خوش باشم!»
استیو میون حرفش پرید: «آره لوکی کم حرف بزن چون قراره امروز داداشت جر بخوره!»
ثور با اخم خندید: «فکر نمیکنی برعکس گفتی راجرز؟»
بعد هم ویس رو برای لوکی ارسال کرد و موبایلش پرت کرد رو مبل... فیلم و چت کردن دیگه کافی بود... ثور میخواست از بودن کنار استیو بیشتر لذت ببره... نیم خیز شد و مماس با لبای استیو لب زد: «عصر با اون امگا قرار داری... اون داره مرد منو میدزده... امروز خیلی روز مزخرفیه! پس اصلا دلت نخواد منو جر بدی! به اندازه کافی عصبانیم»
استیو چونه ثور رو بوسید، زیاد به حرفایی که میزد اعتقاد نداشت اما حس میکرد باید ثور رو آروم کنه: «هر اتفاقی بیفته... من فقط یه آلفا دارم که اونم تویی! هیچ امگایی یا هیچ آلفای دیگهایی نمیتونه تو رو ازم دور کنه ثور... انگار تو نیمه منی... میدونم باورش سخته ولی یه چیزی مثل...»
ثور حرفشو کامل کرد: «جفت! جفت روحی! هرچند بیشتر بین آلفا و امگا وجود داره اما تو جفت منی»
استیو با لبخند عمیقی دستشو دو طرف صورت ثور گذاشت: «دقیقا! کی گفته دوتا آلفا نمیتونن جفت روحی همدیگه باشن؟ کدوم احمقی همچین قانونی گذاشته؟»
ثور که از جمله استیو به وجد اومده بود خودشو بیشتر بالا کشید و با عشق استیو رو بوسید! یه بوسه دور از شهوت و یا هرچیز دیگه... پر از احساسات! انگار داشت لباشو با بوسیدن استیو تطهیر میکرد! بعد هم محکم استیو رو بغل کرد... انگار که یه بچه کوچیکه و استیو عروسک موردعلاقهش!
استیو خندید و چونهشو گذاشت روی شونه ثور: «تو خیلی بغلی هستی!»
ثور دستشو از بین خودشون رد کرد و گذاشت رو سینه استیو، زمزمه کرد: «فقط واسه تو اینطوریم... چون بغلت دوست داشتنیه و حالمو بهم نمیزنه! گرم و نرمه!»
استیو چشماشو چرخوند: «میشه دستتو از سینم بکشی کنار؟»
ثور خندید و دستشو برداشت: «گفتم که نرمه»
چشم استیو به ساعت روی دیوار خورد، بیربط گفت: «ثور... لباس چی بپوشم؟»
ثور با حرص شونه استیو رو گاز گرفت: «قرار نیست تیپ بزنی! جدی انتظار داری برات لباس هم انتخاب کنم؟ اوه خدا... به ریش بابام قسم اگه سر همین قرار اول ببریش تو تخت اونقدر محکم اسپنکت میکنم که نتونی دراز بکشی!»
KAMU SEDANG MEMBACA
End of the line ( Steve X Bucky )
Fiksi Penggemar(Stucky & Thundershield) AU -خلاصه: استیو، آلفای همنژادگراییه که بالاخره عشق واقعیشو پیدا میکنه اما یه امگا سر راهش قرار میگیره که باعث میشه احساسات استیو پیچیدهتر از قبل بشه... نویسنده: ماهور💜 وضعیت: تکمیل شده✅️ -مقدمه: اگر این آخرین نفس من باشد...