مدیر مدرسه مشت هاش رو به میز کوبید و باعث شد ما چهار نفر روی صندلی بپریم
"لطفاً یکی از شما میتونه برای من توضیح بده که چرا یکی از دانش آموزای من تبدیل به اسپاگتی شده ؟!"
خب قضیه اینطوری شد بعد از اینکه یکی از اشپزهای فضول کافه تریا معلمی رو صدا کرد تا مارو به دفتر مدیر بیاره و خب الان ما اینجاییم، روبروی آقای رودریگز و سرهامونو پایین انداختیم و چشمامون به کف زمین چسبیده بود.
" و چرا دوتا از بهترین شاگردهای من درگیر این دعوا شدن ؟! "
اقای رودریگز دراماتیک گریه کرد و دستاش رو مشت کرد .
هری با خونسردی نیشخندی زد "آقای رورو راحت باش"
با شنیدن اسم مخففی که هری به مدیر داده بود باعث شد از فامیلی رودریگز بدم بیاد.
الان چطور اینقدر آروم بود؟!
اصلا میدونه ما فاصله ای با بدبختی نداریم؟!
به پیشونیش اشاره کرد. "میخواین یه رگتون پاره شه؟"
با شوک و دهن باز شده به سمتش برگشتم. نگاهی به چهره ی عصبی آقای رودریگز انداختم که از عصبانیت سرش دود بیرون میزد و طوری حرص میخورد که به نظر میرسید یبوست داره اما قبل از اینکه بتونه سر هری فریاد بزنه، دزیره به کمکش اومد.
"همش تقصیر اونها بود!"
اعتراض کرد و به من و النور اشاره کرد.
"من تو کافه تریا بودم و بعد النور یکدفعه آب روی کفش هام ریخت! ببینید؟!"
پاش رو بالا آورد و مچ پاش رو گرفت.
آقای رودریگز چشماش رو چرخوند" من چیزی نمی بینم " و خم شد و عینکش رو تنظیم کرد تا بهتر ببینه
"دختر، کفش های بدبوت رو پایین بیار"
النور غرغر کرد و پای دزیره رو پایین آورد.
دزیره به من خیره شد " اونها اینکارو از قصد انجام دادن".
دزیره هم مثل من دانش آموز خوبی بود، اما تنها تفاوتش این بود که سینه های اون بیشتر از من بود. من همیشه قد کوتاه و لاغر بودم و لباس هایی می پوشیدم که هیچ وقت واقعاً به من نمیومد. با عینک مربع بزرگی که روی بینی ام بود، فقط باعث شد که من قربانی آسون تری باشم
" هی حق نداری مارو مقصر بدونی"
"و چرا نه؟"
"چون هانی من میلیون ها آتو ازت دارم و تو مطمئنا نمیخوای حتی یکی از اونها رو اقای مدیر بشنوه."
النور لبخند زد و بی گناه تند تند پلک میزد...به همین دلیله این دختر رو خیلی دوست دارم.
دزیره با حرص جیغی کشید و هردو شروع به دعوا کردند، هردو همدیگه رو به خاطر کل آشفتگی متهم میکردن. سعی کردم وارد دعواشون بشم و طرف النور رو بگیرم، اما صدای کوچیکم بین جیغ هاشون غرق شد.
YOU ARE READING
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...