جلوی در ایستادم و نفس عمیقی کشیدم و در زدم.
در باز شد و یه خانم زیبا و جوان با موهای قهوه ای روشن و چشمای سبز روبروی من ایستاد…دقیقاً شبیه هری بودخواهرش بود؟
"سلام، من اومم، من دنبال هری استایلز میگردم." بعد متوجه شدم که فراموش کردم خودمو معرفی کنم و با عجله اضافه کردم
"من لویی تاملینسونم، همکلاسیش"
لبخند گرمی زد "من مادر هری ام."
واو اون مامانش بود
"هری، همکلاسیت اینجاست تا ببینتت!"
"الان میام پایین"
وقتی صداش رو شنیدم خیالم راحت شد که زنگ خونه ی اشتباهی رو نزدم
"لطفا بیا تو"
سرمو تکون دادم و وارد خونه شون شدم. کاملا برعکس چیزی بود که تصور میکردم. در واقع، تصور میکردم هری تنها تویه آپارتمان کوچیک بهم ریخته زندگی میکنه (به دلایلی مطمئن شده بودم که با پدر و مادرش رابطه بدی داره) یا تو یه عمارت بزرگ مثل اون بچه های خوش تیپ تو فیلما. اما در عوض، خونه شون کاملاً معمولی بود و فضای دنجی داشت.
روی دیوارها عکس های هری و خانوادش آویزون شده بود. زمین یک پارکت قدیمی بود با ترکیبی از قهوه ای سوخته که منو یاد دونه های قهوه مینداختچیزی که بیشتر از همه نظرمو جلب کرد نقاشی های زیبایی بود که از راهرو تا اتاق نشیمن دیوار هارو پر کرده بود. پرتره های زیبا از چهره های ناشناخته , منظره های نفس گیر , بعضی ها فقط شکل بودن اما با پاشیدن رنگ های زیبا .
خانوم استایلر لبخندی زد و منو از حالت خلسه خارج کرد .
به عکس پسر جوونی اشاره کرد که به سرعت شناختمش.هری به نظر میرسید شاید 10 سالش باشه و یک قلمو تو یک دستش و یک پالت چوبی تو دست دیگه اش گرفته بود و لبخندی رو لب داشت.
آه سنگینی کشید "هری از بچگی همیشه عاشق هنر بود. هر چند وقتی نقاشی میکرد، کل خونه رو بهم میریخت."
با صدای کوچبکی زمزمه کردم"نمیدونستم هنر دوست داره. "
حالا که بهش فکر میکنم، چیز زیادی در مورد هری نمیدونم.
"هری هنوزم مثل بچگی هاش بچه باحالیه ؟"
مادرش ازم پرسید..و خب نمیدونم باحال بودن رو توی چی میدید ولی برای شروع به مدرسه نمیاد.
به سمتم خم شد و زمزمه کرد "فریب قیافه جذابش رو نخور، اگه از من بپرسی اونقدرها هم باحال نیست"
که باعث خنده من شد.
"بیا اینجا، اگه حرف منو باور نداری، باید یه نگاهی به اینا بندازی "
هر داستانی از بچگی هری میگفت باعث خنده هام میشد.
عکسی که هری نشسته روی شاخه درخت رو بیرون آورد
YOU ARE READING
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...