مثل دیوانه ها دنبال درختی میگشتم که پامکین روش نشسته بود اما با ناامیدی ایستادم و احساس کردم دور خودم میگردم
استرسم بیشتر شد..همه درختا شبیه بهم بودن!"شاید باید-"
اما درست زمانی که می خواستم بچرخم، چیزی براق نور چراغ قوه ام رو منعکس کرد و وقتی سریع به سمتش دویدم، چشمام گشاد شد. پاکت سیگار هری رو برداشتم و خاک روش رو پاک کردم و نفس راحتی کشیدم.
"بالاخره پیدات کردم"
قبل از گذاشتنش تو جیب کتم با خودم زمزمه کردم و این بار زیپش رو بستم. اما وقتی شروع به راه رفتن کردم، ترس تو کل بدنم پیچید .اونقدر مشغول پیداکردن پاکت سیگارش بودم که حتی متوجه نشدم که تو تاریکی در حالی که چیزی جز چراغ قوه تو دستم ندارم میدویدم. با شنیدن صدای خش خش برگ های بالای سرم شکمم شروع به پیچیدن کرد.
سریع دستم رو بردم تو جیب شلوارم که گوشیمو دربیارم اما یادم اومد که گوشیم دست آناعه..
"اشکالی نداره لویی، همه چیز الان تموم میشه."
"فقط یه نفس عمیق بکش و از راهی که اومدی برگرد، همین"
و بعد چراغ قوه ام رو روشن کردم…ولی روشن نشد…دوباره سعی کردم روشنش کنم اما باتریش تموم شد.
" باشه!!"
دادی زدم و دستامو دور خودم حلقه کردم و با ترس جلو میرفتم
"فقط به راه رفتن ادامه بده لویی، فقط مستقیم به جلو برو."
با ترس از تمام صداهای کوچیک اطرافم، تصمیم گرفتم یه اهنگ زمزمه کنم به امید اینکه خودمو آروم کنم، اما تنها آهنگی که به ذهنم اومد این بود
"من یه قوری کوچولو ام کوتاه و تنومند " لکنت گرفتم .
"ای- اینجا دستگیره شدم، اینجا دهن-"
بقیه شعر رو فراموش کردم و تصمیم گرفتم بداهه بخونم.
" لالالا-" چیزی تو بوته های پشت سرم خش خش کرد، که باعث شد دادی بزنم. نشستم و زانوهام رو روی سینه ام بغل کردم و چشمام رو محکم بستم. تمام بدنم از ترس میلرزید و قلبم تو سینه ام تند میتپید و احساس میکردم هر ثانیه از اونجا چیزی بیرون میپره. من واقعاً باید قبل از اینکه خودم تنهایی به سمت اینجا بدوام به همه چیز فکر میکردم. با شنیدن صدای ترکیدن چیزی بدنم سفت شد و صدای خش خش هر لحظه بلند و بلندتر شد.
با حس برخورد چیزی به زانوم با صدای بلند گریه کردم و عقب پریدم.
چشمام هنوز بسته بودن و از باز کردنش میترسیدم. با صدایی لرزون داد زدم
"نیا سمتم"
ممکنه خرس باشه؟
ولی مگه میفهمه من چی میگم؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Y.O.L.O [L.S]
Фанфик𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...