کلاس تموم شد و نوبت به بازداشت رسید. در حالی که کم کم مشغول جمع کردن کتابام شدم، النور با اخم به سمتم اومد.
"لویی، چرا گفتی-"
"نمیدونم"
با بدبختی زمزمه کردم، قبلاً از کاری که کردم پشیمون شده بودم.
" من فقط براش احساس بدی داشتم ، اون فقط سعی داشت بهمون کمک کنه و ..."
"باید منم به آقای رودریگز میگفتم. "
خنده ی خشکی کردم "-بیخیال اِل."
" الان باید برم وگرنه دیر میرسم "
النور یه تکون کوچولو بهم زد و دستی به شونه ام زد .
"لویی زنده برگرد."
لبخند زدم "سعی میکنم."
"و مراقب اون پسره هری باش، من بهش اعتماد ندارم. اگه سعی کرد قلدری کنه-"
"ن-ن-نگران نباش،" با لکنت گفتم.
"الان میتونم از خودم مراقبت کنم."
النور با اینکه قانع نشده بود باشه ای گفت
من قبلاً هدف آسونی برای بچه های محبوب بودم، چه برای پول ناهار یا فقط برای خشمشون و پرتاب چندتا لگد و مشت.
فقط امسال بود که این قلدری از بین رفت، احتمالاً به این دلیل که اونها از انتخاب یه بچه برای مدت طولانی خسته شده بودن. ولی دلیلش هر چی بود فقط خوشحال بودم که تموم شد .
احساس بدی داشتم که همیشه باید به النور وابسته باشم و یه جورهایی خوشحال بودم که بالاخره تونستم کاری رو به تنهایی انجام بدم.
پشیمون شدم؟ مطمئنا.
دوباره اینکارو انجام میدم؟ به هیچ وجه .
اما به خودم افتخار میکردم؟ قطعا!!
توی راهرو از هم جدا شدیم، اما وقتی برگشتم، چشمم به چشم لوک افتاد.
اخمی کردم و سریع نگاهم رو انداختم پایین و از کنارش رد شدم .قبل از باز کردن در به سمت بازداشتگاه رفتم. آقای یون، معلم ورزش مدرسه، جلوی کلاس نشسته بود و پاهاش روی میز بود.
غرغر کرد " بشین "
به سمت کلاس خالی نگاه کردم و متوجه کنایه تو لحنش شدم. با خنده ای لرزون در رو پشت سرم بستم و نزدیک پنجره نشستم . همینطور که شروع کردم به بیرون آوردن دفترچه و مداد و خودکارم، ابروهامو توهم کشیدم و شروع کردم به نگاه کردن به اطرافم .
صبر کن..
هری کجا بود؟
چرا واقعا انتظار داشتم بیاد؟؟
بازداشت اونقدرها هم که فکر میکردم بد نبود، انگار تو کلاس خصوصی خودم بودم. تمام تکالیفم رو تموم کردم و برای آزمون بعدی علوم شروع به خوندن کردم.
شقیقه هامو مالیدم و به فلش کارت هام خیره شدم. در حالی که بی سر و صدا جواب ها رو زمزمه میکردم تا به حفظ کردن کمکم کنه با شنیدن صدای جیر جیر در و باز شدنش، سرم بلند شد.
YOU ARE READING
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...