8

199 45 7
                                    

روز بعد با سیاهی وحشتناک زیر چشمام به مدرسه رفتم.  دیشب به سختی تونستم بخوابم، بخاطر اینکه دیروز مرتکب چنین گناه بزرگی شده بودم. اما نمی‌دونستم که گناهم بیشتر از اینه که بازداشت رو کنار گذاشتم یا اینکه واقعاً از این تصمیم پشیمون نیستم. خیلی لذت بردم، فقط میخندیدم و بازی میکردم بدون اینکه استرسی در مورد آزمون ها، نمراتم، والدینم داشته باشم ... و نمیتونستم لبخند زیبای هری و صدای خنده ای که تمام شب تو سرم مونده بود رو فراموش کنم.

" من مسخرت نمیکنم فقط باورم نمیشه اینقدر کیوتی."

ناله ای بیرون دادم که صداش برای صدمین بار تو مخم پیچید و پیشونی ام رو به میز کوبیدم. بعضی از دانش‌آموزا تو کتابخونه چپ چپ نگاهم کردن.

با خجالت زمزمه کردم "متاسفم" و فراموش کردم که تو کتابخونه ام.

النور بهم نگاه کرد و ابروش رو بالا انداخت. 

"چی شده؟"

زمزمه کردم "هیچی."

همچنان احساس گناه میکردم که بهش در مورد شرط بندی نگفته بودم.

اخم کرد"تو سی دقیقه گذشته لب پایینت رو هی گاز میزنی و به یک تکه کاغذ خالی خیره شدی، پس واضحه که یه چیزی شده." 

"هنوز از بازداشت شدن ناراحتی؟"

"اوم، آره" دروغ گفتم. 

صورتش ناگهان توهم رفت. 

"هری برات قلدری میکنه؟؟"

"ن-نه، اینطور نیست، واقعا نیست."

النور لب هاش رو بهم فشار داد و صندلی اش رو به صندلی من نزدیک تر کرد تا به یادداشت های من نگاه کنه.

تعجب میکنم که چرا قلبم به سرعت وقتی هری اینقدر بهم نزدیک بود نمیتپه. شاید من فقط عصبی بودم چون اونو به خوبی نمیشناختم. آره، احتمالاً به همین دلیله.

"لویی؟"

"هوم؟"

در عرض یک ثانیه با بیرون آوردن پاکت سیگاری که فراموش کردم از جیبم بیرون بیارم، لبخندم ناپدید شد.

"این چیه؟!"

"شیششش"

با صدای بقیه دانش اموزا ساکت شدیم

"میتونم توضیح بدم"

اما النور چند ثانیه فاصله داشت تا از عصبانیت منفجر بشه.

سریع مچش رو گرفتم و قبل از اینکه ما رو بیرون کنن از کتابخانه بیرون کشیدمش. نگاه عصبی چشماش باعث شد بدنم از ترس بلرزه. 

با صدای ریز زمزمه کردم"النور اون چیزی که تو فکر میکنی نیست "

"اوه واقعا؟ چون مطمئناً شبیه همون چیزیه که من فکر میکنم به نظر میرسه." 

Y.O.L.O [L.S]Where stories live. Discover now