وقتی هری بجای اینکه ولم کنه منو پشت خودش قرار داد، احساس آرامش و ترس کردم.
با صدای لرزون صداش کردم"هری.."
دوباره اشک تو چشمام جمع شد. واقعاً نمیدونستم چرا، اما از تلاش برای بیخیال شدن احساساتم تو این مرحله منصرف شدم. خوشحال بودم که بالاخره هری اینجا بود، حتی اگه چشمای سردش روی جنا بود. میتونستم عصبانیتش رو ببینم ولی چرا؟
دستش هرلحظه دورم محکمتر میشد، که اذیتم میکرد، اما با صدای دادش تصمیم گرفتم هیچ صدایی ازم بیرون نیاد"فکر میکنی داشتی چه گوهی میخوردی لعنتی؟!"
جنا لبخند روی لب هاش نشست و با جرات به چشمای هری نگاه کرد و موهای بلندشو روی شونه هاش برگردوند و با معصومیت گفت
"ما فقط سعی داشتیم حوصلمون سر نره"
شروع کردم به تکون خوردن تو بغل هری. نمیتونستم روی پاهام وایسم...دردی که توی قسمت لاپام بود امونمو بریده بود ولی باز سعی کردم افکار کثیفمو دور بزنم و تمام تلاشمو کردم که به بُعد جنسیم، تسلیم نشم.
هری بهم نگاه کرد، چشمای تیره اش از نگرانی ابری شد و من با احساس خجالت - تقریباً تحقیر شده- به دور و ورم نگاه کردم.
با صدایی آروم اعتراف کردم"هر-هری، دستم درد گرفت"
اما هری بیش از حد مشغول بازجویی از جنا بود.
"چی بهش دادی؟"
هری از بین دندون های به هم فشرده اش پرسید.
خلصه صداش توی گوشم پیچید و حس گزگزی که توی بدنم بدجوری قلقلکم میداد رو تقویت کرد.
"هیچی، من-"
"جنا. اینقدر کصشر بهم تحویل نده وگرنه خدا میدونه قراره چیکارت کنم"
لبخند جنا تو یه ثانیه ناپدید شد و من میتونستم بفهمم که اون از خیره شدن به چشمای هری دوری میکنه و اون هم مثل من ترسیده.
پوزخندش به صورت اخمی در اومد و سرانجام تصمیم گرفت تسلیم بشه و اعتراف کرد: "باشه، خوب، ممکنه بهش قرص داده باشم و اون قرص ممکنه ویاگرا بوده باشه"به محض گفتن اسم قرص چشمام از شوک گشاد شد و بدنم منقبض شد.
قرصی که توی دهنم ریخت، داروی سردردم نبود، به همین دلیل بود که همه چیز اینقدر جنسی بود و بدن من اینطوری واکنش نشون میده؟!پلک زدم و با گیجی به جنا خیره شدم.
جنا سعی کرد از خودش دفاع کنه "اما این فقط یک قرص کوچیک بود، هیچ آسیبی بهش نمیرسونه!"
"تو مجبورش کردی الکل و مخدر استفاده کنه؟! بعد از اینکه من به طور واضح بهت گفتم بهش ندی؟!"
هری با عصبانیت در حالی که من اونجا تو شُک ایستاده بودم، داد زد "این اصلا میدونه چی بهش دادی؟"
YOU ARE READING
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...