وقتی به محله ای که تو خونه اش پارتی بود رسیدیم، میتونستم صدای آهنگو از دور بشنوم و تعداد زیادی از بچه ها که جلوی خونه ای بزرگ میدیدم که دورهم جمع شده بودن با صدای بلند بالا و پایین میپریدن
هری دقیقا جلو خونه پارک کرد و از ماشینش پیاده شدیم .هری خندید و درها رو قفل کرد"لویی شل کن، انگار یبوست داری."
از هوا که به بوی سیگار و الکل آلوده شده بود بدم میومد. بعضی غریبه ها که برای نوجوون بودن خیلی پیر به نظر میرسیدن از کنارمون رد میشدن و تو بوته های پشت سرمون یکار هایی میکردن که باعث میشد احساس بیماری کنم.
آه ضعیفی کشیدم و سعی کردم دستمو دراز نکنم و لباس هری رو نگیرم.
"این چیزها همیشه اتفاق می افته."
هری که فهمیده بود که من واقعاً چقدر نگرانم، صورتمو بین دستاش گرفت و نگاهمو به سمت چشماش برد.
اخم کرد " هی رنگت پریده . خیلی نگران نباش هیچ اتفاق بدی نمی افته."
"این دقیقاً چیزیه که یکی قبل از اینکه اتفاق بدی بیفته میگه"
اخمی کردم و به آرومی دستشو پس زدم.
توی ماشین به خودم گفتم که نباید هری رو دوست داشته باشم و دوری از لمس هاش یکی از اولین قدم ها بود.با صدای دلنشینی گفت "من اینجام ، یادته؟"
نه نه نه ! لویی فکر بیخود نکن!
"واقعاً احساس ناراحتی میکنی؟"
هری پرسید و من سرمو تکون دادم.
" باشه برمیگردیم خونه"
چشمام گشاد شد و برگشتم سمتش که چشمای سبز نرمش اصلا عصبانی و ناراحت به نظر نمیومد . در واقع اونها بیش از هر چیزی از نگرانی غرق شده بودن و منو بیشتر گیج میکرد.
"اما جراتت چی؟"
شونه بالا انداخت" ولش کن. اینطور نیست که نتونم چیز دیگه ای پیدا کنم که باهاش اذیتت کنم."
لبامو بهم فشار دادم و از درک هری خوشحال بودم اما در عین حال کمی احساس گناه کردم. منو به خونه اش دعوت کرد، موهامو مرتب کرد و حتی اجازه داد پیراهن مورد علاقه اش رو قرض بگیرم.
نگاهی به در باز انداختم، جایی که میتونستم مردم بیخیالی رو ببینم که در حال رقصیدن و مشروب خوردنن، و فقط از دیدنشون بدنم میلرزید.
هری زمزمه کرد: "بیخیال لویی، خودتو مجبور نک-."
"هری!!"
دختری حرفش رو قطع کرد، روی هری پرید و در حالی که با بوسه به گونه هاش حمله کرده بود، پاهاشو از پشت دور کمر هری چسبوند.
دهنم کاملاً باز بود. مطمئن نبودم که این از روی مستی بود یا فقط یک حرکت دوستانه. دختر مو قهوه ای با کک و مک هایی که روی صورتش داشت، گفت: "هری!"
YOU ARE READING
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...