18

191 47 10
                                    

با چشمای گشاد به جنا نگاه کردم که شروع کرد به مخلوط کردن یک سری نوشیدنی تو یه لیوان قرمز قبل از اینکه اونو بهم بده. به رنگ تیره داخلش نگاه کردم و سعی کردم از بوش صورتمو جمع نکنم.

لبخند مؤدبانه ای زدم و زمزمه کردم" اومم من مشروب نمیخورم ."

چشماشو چرخوند و گفت"البته که این کارو میکنی."

"واقعا نمیخام. الکل سلول های مغز رو میکشه"

اما به نظر میرسید جنا واقعاً‌ ذره ای به حرفام اهمیتی نمیداد، درست مثل بقیه افراد توی خونه که از قبل نیمه تلف شده بودن با خنده گفت "و گرمایش جهانی زمین رو نابود میکنه. لویی این سیستم انسانه که خود ویرانگر باشه. ما تنها گونه های روی این سیاره هستیم. حالاهم به منحصر به فرد بودن خودمون ادامه میدیم و مینوشیم. دیگه بهونه نیار"

لب هامو بهم فشار دادم، اول مردد بودم، اما نگاهش به من باعث شد احساس ناراحتی کنم. علاوه بر این به نظر میرسید هر چی میگفتم اون "نه" رو به عنوان جواب قبول نمیکرد بنابراین نفسمو حبس کردم و جرعه ای کوچیک نوشیدم.

چشمام از تلخی افتضاحش گشاد شد ولی جنا جلوی سینک ایستاده بود که نمیتونستم تف کنم بیرون . به زور قورت دادم، احساس کردم مایع گلومو میسوزوند و تو سینه ام هیس هیس میکنه.

با طعم وحشتناکش سرفه میکنم. زبونمو گاز گرفتم و سعی کردم بالا نیارم .
جنا لبخندی عمیق زد و لیوان رو از دستام بیرون آورد و خودش نوشید . بوی تعفن ودکا در حال حاضر باعث ایجاد حالت تهوع تو من شده بود. 

" چند وقته با هری میخوابی؟"

گلومو به سختی صاف کردم و با صدای خش دار جواب دادم" ما با هم نمیخوابیم "

جنا ابروهاشو بالا انداخت و به آرومی پرسید "پس شما دوتا با هم چیکار میکنید؟" 

زمزمه کردم: "ما فقط گاهی اوقات باهم حرف میزنیم"

حرفم باعث خنده اش شد. واقعاً نمیخواستم تمام شرط بندی که من و هری انجام دادیم رو بهش توضیح بدم چون داستان برای گفتن طولانی بود و مغزم از همون جرعه ای که خوردم در حال چرخش بود.

جنا خندید و قبل از شروع به صحبت کردن با صدای جدی اشکش رو پاک کرد "نه نه تو نمی‌فهمی"

با تلخی غر زد"هری فقط "حرف" نمیزنه، اون فقط همه رو به فاک میده مگه اینکه دوستی مثل فرانسیسکو یا لوک باشی براش. پس تو یا سکس پارتنرشی یا فقط داری وقتت رو باهاش تلف میکنی، هیچ چیزی غیر ازین دوتا نیست."

از زمانی که من و هری با هم دوست شدیم به نظر نمیرسید من و هری با هم دوست باشیم چون واقعاً رازهای همدیگه رو نمی‌دونستیم یا کاملاً به همدیگه اعتماد نداشتیم، و اینکه واقعاً فقط برای "حضور همدیگه" همدیگه رو ملاقات میکردیم. این یا به این دلیل بود که یکی از ما به چیزی نیاز داشت یا فقط به این دلیل که بازی جرأت رو انجام بدیم، که آروم آروم باعث شد متوجه بشم تنها چیزی که رابطه ما رو حفظ میکنه، شرط بندی ماعه.

Y.O.L.O [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant