بعد از کلاس های بعدازظهر به کتابخونه رفتم تا کتابی که نیاز داشتم بگیرم.
گوشه ای چرخیدم تا به قفسه کتاب بعدی نگاه کنم تا ببینم میتونم کتابکار شیمی پیدا کنم یا نه. در حالی که به اطراف نگاه می کردم، به آرومی لبه شصتم رو روی لب هام کشیدم و به یاد لب های هری افتادم که چقدر نرم و زبونش گرم بود. بوی خوبی هم میداد - ادکلنش نه خیلی قوی بود و نه خیلی ملایم.
وقتی حرکت گرما خون روی استخوانام حس کردم، دستامو دور بند های کیفم سفت شد. از اون شب هروقت به اولین بوسه ام فکر میکنم بنا به دلایلی از انجامش پشیمون نشدم.
-آفرین لویی تو واقعاً میتونی علاقه ات رو فراموش کنی.
آهی طولانی کشیدم و به خودم گفتم که به خودم اجازه میدم فقط یک روز دیگه این خاطره یادم بیارم. امروز جمعه بود، یعنی آخرین روزی که من و هری با هم بازداشت میشدیم. و درست همونطور که به خودم قول داده بودم علاقه کوچیک احمقانه ام رو به پسر دست نیافتنی که قلبمو میشکوند، کاملاً فراموش میکنم.
قفسه کتابخونه رو از پایین به بالا اسکن کردم. بالای قفسه یه کتاب شیمی بود، اما بخاطر قد کوتاهم مجبور شدم روی نوک پاهام بایستم. وقتی دستمو به سمتش دراز کردم انگشتام فقط گوشه پایینی کتاب رو لمس کردن.
فقط کمی بیشتر، فقط کمی بیشتر...
یکی کتاب رو برام بیرون کشید. اولین کسی که تو ذهن من ظاهر شد هری بود، اما بعد یادم اومد که این مکان احتمالا براش ناشناخته ست.
برگشتم و کمی ناامید شدم از اینکه حدسم درست نبود.
پسری که احتمالاً یک سر از من قد بلندتر بود، در حالی که کتاب شیمی رو به من میداد، لبخندی گرم زد.
کتاب رو گرفتم "مرسی"
"دیدم که درگیری و فکر کردم که کمکت کنم ایرادی نداره"
نیشخندی زد "لویی درسته؟"
با گیجی سرمو تکون دادم. "اسم منو از کجا میدونی؟ "
"شنبه شب تو مهمونی جوی بودم و دیدمت. خیلی های بودی"
با حس اینکه صورتم قرمز شده سرمو پایین انداختم و با لکنت گفتم "ل-ل-لطفا به کسی نگو"
بوسه با هری تنها چیزی بود که میخواستم از اون شب یادم بیاد.
"اوه درسته، یادم رفت خودمو معرفی کنم. اسم من کاسپره."
مثل کارتون Casper the friendly ghost
"اوه اره، مثل اون"
اروم ناله ای کردم، متوجه شدم که افکارم رو بلند گفتم. با ناراحتی زمزمه کردم "ببخشید. "
" وقتی بچه بودم خیلی دوست داشتم اون کارتون بیینم برای هالووین مثل اون لباس میپوشیدم و..."
YOU ARE READING
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...