5

253 50 13
                                    

تو کلاس تاریخ بودیم، اما به نظر نمی‌رسید که روی صحبت‌های معلم تمرکز کنم. نه تنها به سختی شرایط شرم آور دیشب رو فراموش کردم، حتی نمیتونستم به حرف های زین در مورد هری هم فکر نکنم.

اون هم واقعاً مثل بقیه بچه ها بود؟ 

قلدر؟ 

سرم رو تکون دادم. اصلا چرا داشتم به این موضوع فکر میکردم؟
مثل اینکه مهم نیست اما وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم، چشمام به دو چهره آشنا خیره شد. هری و لوک جلوی دروازه مدرسه ایستاده بودن و هر دو مثل دوستای صمیمی میخندیدن و صحبت میکردن. شاید بیشتر از دوست.  منظورم اینه که مگه مچ هری رو در حال انجام کارهای خیلی خیلی صمیمی با لوک نگرفتن؟ 

"هی"

النور با تکون کوچیکی بهم اشاره کرد و منو از افکارم بیرون کشید. 

"چیه؟"

زمزمه کردم و سریع نگاهم رو از پنجره برداشتم. 

" بازداشت چطور بود؟" 

"خوب بود." 

"با هری صحبت کردی؟" 

به دروغ گفتم "اومم، نه نه واقعا." 

نمی‌تونستم به النور در مورد شرط‌بندی‌مون بگم، اون قطعاً عصبانی میشد. نه تنها عصبانی می‌شد، بلکه به زین هم می‌گفت. قبل از اینکه النور بتونه سؤال دیگه ای بپرسه، معلم تاریخ با بالا انداختن ابروی پشمالوش رو بهمون پرسید

"ببخشید حرف شما دو نفر رو قطع میکنم؟" 

هر دو با شرمندگی زمزمه کردیم " نه قربان " . 

تمرکز نکردن تو کلاس، فکر کردن به پسر بد مدرسه و گرفتار شدن در حال حرف زدن تو کلاس؟ 

دستامو گذاشتم روی گونه هام و سیلی آرومی بهشون زدم . 

خودت رو جمع کن لویی !

***

وارد اتاق بازداشت شدم، هنوز هم مثل اولین باری که وارد شدم عصبی بودم.  کلاس طبق معمول خالی بود، خوب، به استثنای آقای یون که در حالی که دهنش رو با چیپس پر می کرد، روزنامه جدید رو ورق می زد و با طعنه های همیشگی اش به من سلام میکرد. نشستم و دفترم رو در آوردم و شروع کردم به تموم کردن تکالیف ریاضیم.  وقتی در باز شد و هری رو دیدم که با سی دقیقه تاخیر وارد شد، ابروهام بالا رفت.

"هری-"

"میدونم دیر اومدم"

خندید و جمله آقای یون رو تموم کرد. به سمتم اومد و مثل دیروز کنارم نشست و با یکی دیگه از لبخندهای قشنگش بهم سلام کرد. 

"هی استایلز"

هنوز کمی کنارش احساس اضطراب می کردم، اما سعی کردم نشون ندم. در حالی که سردتر از اون چیزی که قصد داشتم گفتم

Y.O.L.O [L.S]Where stories live. Discover now