هری چند بار پلک زد، تقریباً انگار نمیتونست به گوش هاش اعتماد کنه اما فهمید که من شوخی نمیکنم و صورتش کم کم منقبض شد و فکش سفت شد. دهنشو باز کرد و من مشتاقانه منتظر شنیدن جوابش بودم، اما لب هاشو بهم فشار داد و نگاهشو به کنار چرخوند.
تو همون لحظه احساس کردم قلبم ایستاد. حتی اگه از نظر تئوری غیرممکن بود، این تنها راهی بود که میتونستم احساس فرو ریختن و در عین حال خالی درون سینهامو توصیف کنم. چند ثانیه بعد دوباره ضربان قلبمو حس کردم. اما حالا اونقدر درونم میکوبید که درد میکشید، همهچیز اطرافم طوری میچرخید که انگار در حال غرق شدنم.
سکوتش کافی بود تا جواب سوالمو بدونم و حس کردم خنده سردی از گلوی خشکم خارج شد، احساس حماقت به خاطر داشتن امید داشتم. گونه هام بی اختیار داغ شد و بدنم سنگین شده بود، از این که این سوال مسخره ای پرسیدم خجالت کشیدم
من و هری دو آدم کاملاً متفاوت بودیم. ما روشهای متفاوتی برای درک جهان، ارزشها و اخلاقیات متفاوت، شیوه زندگی کاملاً ناسازگار داشتیم.
اما بدن و ذهنم بنا به دلایلی حاضر به تسلیم شدن نشدن. شاید این الکل بود که باعث شد من رفتار نامفهومی داشته باشم، شاید این دارو بود که ناگهان بهم شهامتی داد که هرگز نداشتم، اما روی نوک پاهام ایستادم، دستامو دور گردنش حلقه کردم و بهش تکیه دادم.
هری چشماشو ریز کرد اما منو پس نزد"لویی-"
لبهاشو با لبهام متوقف کردم، بدنم بخاطر ترس و هیجان میلرزید...صبر کنید، این تجاوز جنسی محسوب میشد؟ کسی رو بخاطر اینکه بدون رضایتش بوسیدم؟
چشمامو روی هم فشار دادم و احساس کردم هری به آرومی کنار رفت، خنده اش باعث شد دوباره چشمامو باز کنم.
با لحن آرومی زمزمه کرد "باید لب هاتو تکون بدی، احمق"
باعث شد متوجه بشم تمام کاری که انجام دادم فشار دادن لب هام به لب هاش بود و مثل این بود که دیواری رو میبوسم. دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو تا قد من پایین آورد، لب هامون یک بار دیگه بهم رسیدن. با دهنش دهنم رو باز کرد و زبونش رو وارد حفره دهنم کرد. چشمام از احساس جدید گشاد شد، نمیدونستم باید چی کار کنم، اما هری با زبونش راهنماییم کرد و دور زبونم چرخوند.
در عرض چند ثانیه، تمام وجودم تو عطرش، لمسش، طعمش، حضورش، همه چیزش درگیر شد. گرمای بوسه هاش به تمام بدنم سرایت کرد و یک حس سوزن سوزن شدن درونم ایجاد کرد و باعث شد که عضو پایینی بیشتر تپش کنه.
زانوهام شروع به خم شدن کردند و برای حمایت به هری چسبیدم. میتونستم دستهاشو روی ستون فقراتم حس کنم، به باسنم رسید و محکم فشارش داد.
صدای ناله ای از لبام خارج شد و من شوکه شدم از اینکه صدای جنسی ایجاد کردم. در حالی که پیشونیمو به سینه اش تکیه داده بودم، سعی کردم تند تند نفس بکشم.
YOU ARE READING
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...