تمام بعدازظهر رو صرف بازی تو آرکید کردیم. فکر نمیکنم تا به حال تو زندگیم اینقدر خندیده باشم، حتی تقریباً فراموش کردم که قرار بود الان تو بازداشت باشیم.
"هنوز دوتا سکه مونده."
"قبل از رفتن دیگه میخوای چی کار کنی؟"
چشمام به طور خودکار به سمت دستگاه خاصی رفت که واقعاً می خواستم امتحانش کنم اما خجالتی میکشیدم که بگم.
با دنبال کردن نگاهم پرسید "میخواهی بازی پنجه رو امتحان کنی؟"
سریع نگام رو به سمت دیگه ای دوختم.
با لکنت زبون گفتم "اوم، نه، ما می تونیم کار دیگه ای انجام بدیم."
به نظر نمی رسید هری از اون دسته آدمایی باشه که این تیپ یا ماشین ها رو بازی کنه.
" اگه بخوای میتونیم آخرالزمان زامبی هارو بازی کنیم."
لویی احمق عمت از زامبیها وحشت داره؟
هری پوزخندی زد "به هیچ وجه، ماشین های پنجه بازی مورد علاقه منه"
اون احتمالا فقط بخاطر من اینو میگفت که در واقع یه جورایی خوب بود.
" بیا بریم"
لبمو گاز گرفتم و سعی کردم هیجانم رو قایم کنم که به سمت دستگاه ها رفتیم و با دیدن همه اسباب بازی ها و حیوونای عروسکی داخلش چشمام برق زدم . سرش رو به سمت اونی که خرس های عروسکی داشت تکون داد .
"تو داشتی به این یکی نگاه میکردی، درسته؟"
"اوممم، آره" با اخم اعتراف کردم.
"اما این بازی خیلی عجیبه، اصلا نمیتونی جایزه های داخلشو بگیری. لویی ولش کن، به هر حال موفق نمیشی."
غرغر کردم و آستین هامو با جرات بالا زدم" الان بهت نشون میدم "
دستگیره رو گرفتم و شروع کردم به حرکت دادن پنجه به سمت خرس عروسکی قهوه ای، در حالی که سعی میکردم تمرکز کنم، لب هامو محکم جمع کرده بودم. دکمه قرمز رو فشار دادم و با نگرانی به چنگال فلزی نگاه کردم که در حال برداشتن عروسکی از کنار گوشش بود. اما همینطور که کشیده میشد، خرس عروسکی قبل از اینکه به چاله برسه افتاد که با ناراحتی بهش نگاه کردم
چرا واقعاً فکر میکردم که میتونم؟
هری با وارد کردن آخرین سکه پیشنهاد داد
"بزار من امتحان کنم."
دستم هنوز روی دستگیره بود اما قبل از اینکه بتونم خودمو کنار بکشم دست بزرگش رو روی دستم گذاشت و شروع کرد به حرکت دادن چنگال. میخواستم چیزی بگم اما نمیخواستم تمرکزش رو از دست بده، بنابراین تصمیم گرفتم صبر کنم. نگاهی به صورتش انداختم و از اینکه چقدر مطمئن به نظر میرسید لبخند زدم . بنظرم یه جورهایی خوش قیافه ست.
BINABASA MO ANG
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...