بدنمو بچشه - چی؟!
میتونستم حس کنم گرمای دستاش برمیگرده به کمرم اما وقتی شروع کرد به پایین اومدن، حرف های النور تو ذهنم تکرار شد و دستای هری رو پس زدم
-واقعا فکر میکنی هری نسبت به تو احساسی داره؟ اون باهات طوری رفتار میکنه که با بقیه رفتار میکنه، وقتی به چیزی که میخواد برسه و باهات بخوابه، فقط یه چیزی پیدا میکنه که جایگزین تو بشه-
هری با حرکت لویی به هوش اومد "لو-"
"من - من -طبقه پایین منتظرت میمونم."
سریع به سمت در قدم برداشتم که دوباره صدام زد
"نمیخوای چیزی تنت کنی؟"
چشمامو روی هم فشردم و از حرص پوست لبمو جوییدم" درسته "
فراموش کردم که لختم. پیراهنم پوشیدم و دکمه هاشو تا آخر بستم و از پله ها پایین اومدم و منتظرش موندم. قلبم همچنان دیوانه وار میتپید و ذهنم هنوز تو جنون بود.
آروم باش...
اون فقط بدنم تحسین کرد
همین!چند دقیقه بعد هری پایین اومد و من به طور خودکار به سمت دیگه ای چرخیدم و به شکل غیر طبیعی نگاهم به دیوار بود.
"لویی اینکه تو نمیخوای منو ببینی به این معنی نیست که منم نمیتونم ببینمت"
محکم جواب دادم "نخیر دارم دیوارهاتون میبینم چقدر خوشگلن"
"بخاطر اتفاقی که توی اتاق-"
"مهمونی!!"
تقریبا میشه گفت که داد زدم...تمام بدنم از حس خجالت گُر گرفت "دی-دیرمون شد ! "
به سمتش چرخیدم اما حواسم نبود که هری چقدر نزدیکم ایستاده و حالا دوباره سرم به سینه اش خورد .
اتفاقات داخل اتاق یه لحظه از توی مغزم دوباره پلی شد که چشمام گرد شد و سریع به سمت دیوار برگشتم و پشت بهش ایستادم .
با نشنیدن صدایی از هری کم کم داشتم فکر میکردم که خیلی عجیب رفتار میکنم؟"بیا بریم."
با شنیدن صدای باز شدن در و دور شدن صدای پای هری، نفس عمیقی کشیدم و سیلی به گونهام زدم تا قبل از اینکه از دردسر جدیدی درست کنم خودمو جمع و جور کنم. به سمت جیپ سیاهش رفتم که داخلش نشسته بود. روی صندلی مسافر نشستم و کمربند گرفتم تا ببندم اما هرچقدر سعی میکردم نمیتونستم ببندمش.
"یکم محکمتر بکش."
سعی کردم اما تکونی نخورد.
"بزار کمکت کنم."
به سمت من خم شد. یه ثانیه کافی بود تا دوباره گرمای بدنش و عطرش دوباره اینقدر نزدیک به خودم حس کنم.
کمربندم برام بست."شل نیست ؟ "
سریع سرمو به معنی نه تکون دادم . راستش من حتی نمیدونستم کمربندم شله یا نه. خیلی درگیر بودم که نزدیک صورتش و بوی خوشبوش کار اشتباهی انجام ندم . جدی چه شامپویی استفاده کرد؟
VOUS LISEZ
Y.O.L.O [L.S]
Fanfiction𝖸.𝖮.𝖫.𝖮 : 𝖸𝖮𝖴 𝖮𝖭𝖫𝖸 𝖫𝖨𝖵𝖤 𝖮𝖭𝖢𝖤 لویی تاملینسون پسر خوب مدرسه، و هری استایلز دردسرساز مشهور در نهایت با هم بازداشت میشن.. "نظرت در مورد یه شرط بندی چیه؟" "شرط...شرط بندی؟ " هری چهارتا انگشتش رو بالا برد، انگشتایی که روش حروف "Y.O.L.O...