9

206 42 10
                                    

همونطور که با کیوی صحبت میکردم، گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد.  به صفحه نگاه کردم و لبام رو بهم فشار دادم. همون شماره دیروز بود. اول مردد بودم اما سریع کیوی رو گرفتم و پتورو روی هر دومون کشیدم و بالاخره برداشتم . 

"بل-بله؟"

احساس کردم قلبم تندتر میزنه. چرا اینقدر استرس داشتم؟ 

"بالاخره" صدای هری رو شنیدم. 

"در واقع فکر کردم که شماره تلفن الکی بهم دادی." 

"من بهت گفتم که زیاد از گوشیم استفاده نمیکنم."

"و من بهت گفتم که این موضوع رو حل میکنم، نه؟"

دستامو دور کیوی محکم کردم و از شنیدن دوباره صداش تا حدودی خوشحال شدم. 
حسش با زمانی که زین زنگ میزد فرق داشت. 

"چرا این دو روز نیومدی؟"

"دوست صمیمیم مشکلی پیش اومد واسش و مجبور شدم امروز و دیروز بهش کمک کنم… یه سریال درام داشتم اما تموم شد."

"اوه"  زمزمه کردم

جواباش نسبتا مبهم بود اما من نمیخواستم زیاد فضولی کنم چون احتمالا دلایل خودش رو داشت. 

" چیز دیگه ای هم هست که بخوای بهم بگی؟"

"نه، نه، من فقط میخواستم حالت رو بپرسم"

حدس میزنم کمی صحبت کردن ضرری نداشته باشه.

"هی هری"

"امم، من یه سوال دارم."

حتی اگه اون اینجا نبود، باز هم میتونستم تصور کنم لبخندی بازیگوش روی صورتش نشسته و چشمای سبز روشنش منتظره. 

"بگو."

پرسیدم "تو گی؟" 

فکر کنم بخواطر سوالم خفه شد. 

"چی؟"

شاید خیلی رک پرسیدم؟ 

"من... من فقط فکر میکردم که از پسرا خوشت میاد."

"چرا می‌پرسی؟ نکنه عاشقم شدی؟"

"ن-ن-نه!" لکنت گرفتم.

"مهم نیست، فراموش کن که چی پرسیدم."

نیشخندی زد "هی نمیتونی فقط بگی"مهم نیست" بعد از پرسیدن چنین سوال مزخرفی"

"فقط شایعه ای شنیدم که میگفت توی رختکن برای یکی از پسرا ساک می‌زدی  و من فقط تعجب کردم."

سکوتی چند ثانیه بینمون ایجاد شد.
لب هام رو بهم فشار دادم و فکر کردم که چقدر احمقم

با شنیدن خنده اش از پشت گوشی، تکونی خوردم

"مردم هنوزم چنین چیزهایی میگن؟"

"لویی اینها فقط شایعه ست. اگه همه چیزهایی که بچه ها تو مدرسه در مورد من میگن درست بود، پس من دوتا دیک و چهارتا نیپل دارم."

Y.O.L.O [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant