فـقـط چـون امـگـاام؟'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘰𝘯𝘦'

647 96 74
                                    

پسر مو فندقی با نگاه غم زده ایی به کتابای درسی روی میز عسلیش خیره شده بود.

پدر و برادرش باز توبیخش کرده بودند.با بغض لبای لرزونشو تو دهنش کشید و سعی کرد تا حد امکان به داد و فریادای بیرون اتاقش اهمیتی نده...
اما نمیشد چون بازم عین همیشه پای امگا بودنش رو وسط میکشیدند!

چرا کاری میکردند که امگا بیشتر و بیشتر از خودش،
از وجودش متنفر بشه؟

"اون نمیتونه کالج بره چون پسرمون یک امگاس"

"باید تا حد امکان تو خونه بمونه اون نمیتونه از خودش مراقبت بکنه اگه بیرون بره و یک آلفایی بهش تجاوز بکنه چی؟اون موقع جواب مردمو چی بدیم؟"

"سوکجینی ما یک امگاس...یک امگای مذکرِ ظریف
اون نباید تو اجتماع کار بکنه و گرنه خوراک آلفاهای اطرافش میشه پس بهتره که تو خونه بمونه"

"سوکجینی ترسو تو یک امگایی چقدر حیف...
چه حسی داری که تمام روز و شبت رو تو خونه میگذرونی هوم؟بهت خوش میگذره؟"

چشماشو محکم بهم فشرد و انگشتای ظریفشو به روی گوش هاش کشید.

با بغض به خودش سرکوفت میزد و اشکای مروارید مانندش گونه های سفید و برجستشو عین یک رود صاف خیس و مرطوب میکردند.

"چرا به دنیا اومدی ها؟سوکجین تو وجودت تو این دنیای بی رحم اضافیه تو یک بار سنگین روی دوش این خونواده ایی یعنی نفهمیدی؟
این تویی که باعث سرافکندگی خانوادت میشی
مایه ی نحسی و شومی این خونواده تویی سوکجین همش تقصیر خودته!امگای بی مصرف..."

_س...ساکت شید خفه شید بسه...

با تیله های عسلی نمدارش به سمت در اتاق رفت و با بغض فریادی زد.

دیگه خسته شده بود چرا تو این خونه کسی نبود تا درکش بکنه؟

_ک...کافیه...بسه دیگه!

پدر و برادرش متعجب به امگای همیشه ساکتشون خیره شدند الان این سوکجین ارومشون بود که سر هردوشون داد و بیداد میکرد؟

_من میرم کالج میخوام درسمو بخونم میخوام کار کنم نمیخوام تمام زحمات این همه سالم رو علکی هدر بدم هیچکس هم نمیتونه مانع من بشه شنیدین؟

سوجون با اخمای توهم رفته به سمت برادر کوچولوش قدم برداشت و چنگ محکمی به بازوی نحیف و نرم برادر کوچیکترش زد.

_آخ سوجوناا،هیونگ...

-من به عنوان برادر بزرگترت همچین اجازه ایی رو به تو نمیدم فهمیدی؟

_ا...اما چرا؟

با تیله های شیشه اییش برادر آلفاشو محکم بغل گرفت و تیشرت سفید خونه گیشو تو مشتش فشرد و هقی زد.
از اینکه نمیتونست کارای کوچیک و مورد علاقشو راحت انجام بده بغضش گرفته بود.
مگه چه گناهی کرده بود؟
یعنی فقط بخاطر اینکه امگاس باید از آرزوهاش دست میکشید؟

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Место, где живут истории. Откройте их для себя