'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘵𝘸𝘦𝘯𝘵𝘺𝘰𝘯𝘦'!دوســش دارم

240 71 156
                                    

پسرِ ساب آلفا با شنیدنِ لَحنِ بَم و عصبیِ آلفای اَصیلِ مو مشکی با حِرص سَری تکون داد و با خشم زیر لَب گفت...

-اِمشب بیا خونه اَم...همه اَش رو واسم تعریف میکنی تهیونگ...باشه...!؟

آلفای اَصیلِ مو مشکی بی هیچ حرفی،خیلی سریع سَری تکون داد و اَنگشت های ظَریفِ امگای مو فندقی رو به نَرمی بینِ اَنگشت های خودش فشرد و با نگرانی به سمتِ کلاسِ بیرونِ مُحوطه پا تُند کرد و به محضِ ورودشون به کلاس،دَرِ کلاس رو نسبتاً مُحکم بست و با قفسه ی سینه ی تُند شده اَش به سمتِ پسرِ کوچیکتر برگشت.

سوکجین با فهمیدنِ موضوع با شَرم لَبخندِ شیرینی زد و با آروم ترین ولومِ صداش زیر لَب گفت...

_من...من از تو نترسیدم هیونگ...

تهیونگ نَفسِ حبس شده اَش رو به سختی آزاد کرد و در نهایت با دیدنِ لَبخندِ قَلب ذوب کُنِ امگا سَرش رو پایین انداخت و لَبخندِ کوچیکی زد.

_هیونگ...

+جانِ هیونگ...!؟

پسرِ مو فندقی با لَبخند چند قَدمی به آلفای مو مشکی نزدیک شد و اَنگشتِ اِشاره اَش رو زیرِ چشم های گیجِ پسرِ بزرگتر کشید.

_میشه...میشه بازم ببینمشون...!؟

آلفا با فهمیدنِ منظورِ امگا شوکه شده اَنگشتِ اِشاره ی پسرِ کوچیکتر رو به آرومی بینِ اَنگشت های کشیده ی خودش گرفت و بُزاقش رو به سختی بَلعید.

+چرا...هوم...!؟

امگا با گونه های سُرخ شده اَش خیره به تیله های سَرگردونِ آلفا با هواس پرتی زیر لَب گفت...

_چون رنگِ چشم هات...خیلی قشنگن...

پسرِ بزرگتر با شنیدنِ حرفِ پسرِ مو فندقی حِس کرد قَلبش الاناست که سینه اَش رو بشکافه و تمامِ حرف هایی رو که از روی ترسش کاملاً اِنکارشون میکرد رو به امگاش بگه...

+"فقط بخاطرِ تو..."

آروم پِلک هاش رو روی هم انداخت که با شنیدنِ ریتمِ تُندِ ضربانِ قَلبِ امگای مو فندقی نَفسِ لَرزونی کشید و پِلک هاش رو از هم فاصله داد.

امگا با دیدنِ چشم های فیروزه ایی رنگِ آلفا با ذوق کمی نزدیکتر اومد و با دیدنِ لَبخندِ قشنگِ آلفای مو مشکی با خجالت اَنگشتِ اِشاره اَش رو زیرِ تیله های خوش رنگِ پسرِ بزرگتر کشید و با شیفتگی گفت...

_هیونگ...چشم هات...عینِ...عینِ یه گوی شیشه ایی میمونن...

+رنگِ تیله های تو...واسه من عینِ زندگی میمونن...

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin