'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘴𝘦𝘷𝘦𝘯𝘵𝘦𝘦𝘯'اِشـتـبـاه یـا دُرسـت!؟

277 68 132
                                    

+اُستاد چوی لطفاً بزارین سوکجین بره سَرِ کلاسش تایمِ کلاستون پنج دقیقه بیشتر نیست که شروع شده...!

مَردِ سالمند با شنیدنِ حرفِ آلفای مو مشکی پوزخندِ صداداری زد و مانع ورودِ پسرِ کوچیکتر به کلاسش شد.

تهیونگ اَخمِ کوچیکی کرد و سوکجین رو به آرومی به سمتِ خودش کشید و برای اینکه نشون بده که تنهاش نمیزاره دستِ راستش رو دورِ کمرِ باریکِ امگا کوچولو حلقه کرد.

+مُقصرِ تاخیرش منم...دیگه تکرار نمیشه...میشه این باررو بگذرید اُستاد...!؟

اُستاد چوی نیشخندی زد و مُصرانه کمرش رو به چارچوبِ در تکیه داد و با تَمسخر زیر لَب نه ایی گفت...

آلفای مو مشکی بلافاصله بعد از حرفِ بتای سالمند عصبی شده کوتاه خندید.

در اَصل دوست نداشت که این وسط از ثروتِ پدرش و جایگاهِ اون تو اِجتماع تعریف بکنه اما بخاطرِ امگا این کارو میکرد.

فقط بخاطرِ موجودِ بَغلی و دوست داشتنی کنارِ خودش این کاررو میکرد.

نه چیزی بیشتر از اون...!

+آه...فک نکنم منو بشناسین واسه همینه که اینقدر با من راحت حرف میزنید...!اما اشکالی نداره...من شمارو میبخشم...خودم به شخصه حالیتون میکنم که من کی هستم...!خوبه...!؟خیلی راحت بهتون میگم که اگه نمیخواین شُغلِ اَرزشمندتون رو خیلی راحت از دستش بدین و بیکار بشین...!خیلی بهتره که به حرفم خوب گوش کنین...!سوکجین میره سَرِکلاسش و شما حَقِ هیچ اِعتراضی رو ندارین شیر فَهم شدین...!؟

بتای سالمند که بهش بَرخورده بود عصبی اَخمی کرد و نگاهِ جهنمیش رو به نگاهِ لرزونِ امگای مو فندقی داد و حرصی شده زیر لَب غرید.

-تو کی باشی که بخوای من رو از شُغلِ بیست و سه ساله اَم دور کنی بچه جون...ها...!؟

+من...!؟خُب من پسرِ کیم ته ایلم.‌‌..خیلی خوب میدونین که اینجارو پدرِ من ساخته و توی سهمیه ی ساخت و بودجه بندیش شریکه...پس من میتونم با یه اِشاره ی خیلی کوچیک شمارو از کار بیکار کنم...خُب...
نظرتون چیه...!؟

اُستاد چوی شوکه شده کمرش رو از چارچوبِ در دور کرد.

باورش نمیشد...!

پس این آلفای روبه روش همون کیم وی بود که تمامِ اَساتیدِ اینجا از هم کلام شدن با اون جهتِ از دست ندادنِ شُغلشون صُحبت نمیکردن...!؟

عصبی شده سُرفه ی کوتاهی کرد و با لحنی خُشک، خطاب به پسرِ کوچیکتر با حِرص زیر لَب گفت...

-آخرین بارت باشه که سَرِکلاسِ من دیر میای کیم سوکجین...!

با رفتن اُستاد چوی سَرِکلاس،پسرِ مو فندقی نگاهِ قدر دانش رو به نگاهِ مهربونِ پسرِ مو مشکی که با لبخندِ کوچیکی بهش خیره شده بود داد.

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora