'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘵𝘸𝘦𝘯𝘵𝘺'!اِنـکـارش نـکـن

258 65 174
                                    

پسرِ مو فندقی با اِسترس ژاکتش رو روی پاهاش نگه داشت و در حالی که نگاهش رو به اَنگشت های لَرزونش دوخته بود با بیچارگی پِلک هاش رو مُحکم روی هم فشرد و سعی کرد به چیزهای منفی فکر نکنه...

شُلوغیِ سالن و سَروصداها باعث میشدن که بیشتر مُضطرب بشه...

میتونست نگاهِ خیره ی کسی رو روی خودش حِس بکنه برای همین سَرش رو بالا گرفت و با دیدنِ لَبخندِ اِطمینان بخشِ پسرِ بزرگتر ناخودآگاه لَبخندِ کوچیکی روی چهره اَش نَقش بست.

آلفای اَصیلِ مو مشکی با دیدنِ اِضطراب و تَرسِ امگای مو فندقی چِشمکی زد که با دیدنِ هول شدنِ کیوت و بامزه ی امگا،کوتاه خندید.

تهیونگ برای یه لحظه هم حاضر نشده بود که نگاهش رو از روی گونه های نَرم و سُرخ رنگِ امگای مو فندقی بَرداره...

سوکجین با شَرم نگاهش رو از نگاهِ خیره ی تهیونگ گرفت که با دیدنِ چند جُفت چشمِ مُتعجب و شوکه شده ی اَفرادِ حاضرِ توی سالن،مُضطرب شده نَفسِ عمیقی کشید و کمی تو جاش تکونِ کوچیکی خورد.

تهیونگ با همون لَبخندِ کوچیکی که روی چهره اَش نَقش بسته بود به سمتِ زمینِ بازی قَدم برداشت و با دیدنِ نگاهِ مُطمئنِ پسرِ ساب آلفا پوزخندِ صداداری زد.

"حالا که شَرطِ اون مین هانسونگ،امگای مو فندقیش بود...!عمراً...!عمراً اگه آلفای مو مشکی اِجازه میداد که کسی امگا کوچولو و مظلومش رو واسه خودش برداره ببره...!"

خَشم به قَدری دَرونش شُعله وَر شده بود که حتّی مُتوجه نشده بود این وسط به چه چیزهایی فکر میکنه...

تنها چیزی که الان و برای همیشه فقط واسش مهم بود‌‌‌‌ این بودش که کیم سوکجین کنارِ خودِ خودش بمونه و بس...!

فقط خودش...!

با شنیدنِ صدایِ سوتِ داور،گیج شده پِلکی زد و نگاهش رو به لَبخندِ شیرینِ پسرکِ مو فندقی داد.

امگای مو فندقی با دیدنِ نگاهِ خیره ی پسرِ بزرگتر روی خودش با لَبخند اَنگشت هاش رو روی قَلبش گذاشت و پِلک هاش رو به آرومی روی هم اَنداخت.

_"بهت اِعتماد دارم تهیونگی هیونگ..."

آلفای مو مشکی با فهمیدنِ مَنظورِ امگای مو فندقی سَرش رو پایین اَنداخت و لَبخندِ کوچیکی زد.

حرکتِ سوکجین به قدری برای تهیونگ شیرین و معصومانه بود که حِس میکرد ضربانِ قَلبش عینِ همیشه نیست...

آلفا برای دیدنِ تیله های عسلی رنگِ امگا،سَرش رو بالا گرفت و مُتقابلاً اَنگشت های کشیده اَش رو روی قَلبش گذاشت و با بالا بُردنِ سَرش چشمکِ کوتاهی زد.

سوکجین با دیدنِ حرکتِ پسرِ بزرگتر اَخمِ بامزه ایی کرد و با شَرم نگاهش رو به یه طرفِ دیگه ایی داد.

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Место, где живут истории. Откройте их для себя