'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘵𝘸𝘰'بــال هـای سـفـیـد

420 74 71
                                    

پسر مو مشکی بی حوصله دو دکمه ی پیرهن سفیدش رو باز کرد و قدماشو به سمت تراس اتاقش برداشت پوزخند دردناکی زد و دستی به موهای مشکی رنگش کشید.

+زندگی همینقدرم راحته مگه نه...؟فقط باید قبولش کنی...

انگشتای کشیدشو به سمت جام ویسکیش برداشت و با چشمایی سرخ و خسته الکلشو یه نفس سر کشید که باعث شد از شدت تلخی مشروب اخماشو توهم بکشه و هیسی از بین لباش فرار بکنه...

+حتی توهم نمیتونی کاری کنی هوم؟چرا با وجود توام
نمیتونم دردامو فراموش کنم؟اوما...؟تو گفتی که از بالا حواست به من هست پس...پس چرا من هنوزم درد میکشم اومایا...؟چرا منو با آپا تنها گذاشتی؟چرا منو تو این عمارت خراب شده تنها گذاشتی؟

پلکاشو محکم به روی هم فشرد و با عصبانیت جام شیشه ایی تو دستش رو شکوند که خرده های شیشه کف دستشو عمیق خراشید و خون سرخ غلیظش تمام کف دستشو نقاشی کرد.

+دستم نمیسوزه...دردو حس نمیکنم این بده؟دارم عین آپا میشم؟قلب منم از جنس سنگ میشه؟یعنی منم بی رحم میشم؟یعنی باید قبولش کنم؟چرا هیچکسی نیست؟چرا کسی نیست تا بغلم کنه؟دارم یخ میکنم سردمه من آغوش امنتو میخوام اوماا برگرد خواهش میکنم نزار بیشتر از این بال های سفیدم سیاه بشن...!

با عجز روی سرامیک سرد تراس دراز کشید و اجازه داد تن لرزونش بین اون همه سرما بیشتر بلرزه...

قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید و لبخند
شکسته ایی زد.

+حالا که تو نیستی پس میتونم گریه کنم؟پس تنها بودن همچین حسیه؟

پاهاشو توی شکمش جمع کرد و دستای آلوده شده به خونش رو به دور پاهاش حلقه کرد و اجازه داد پلکای خستش به روی هم بیوفتند.

حتی نفهمید کی شبِ دردناکش صبح شده بود؟

با احساس درد بسیار وحشتناک عضلات کمرش آخ آرومی گفت و تن خشک شدشو از روی سرامیک سرد تراس بلند کرد.

نفس عمیقی کشید و نگاهشو به خون خشک شده ی رو سرامیک تراس و کف دستش داد.

آهی کشید و با قدمای نامتعادلش به سمت تختش قدم برداشت یعنی باید بازم می خوابید؟
اگر میخوابید همه چی درست میشد نه...؟
ولی چرا هر چقدر میخوابید بازم همون دردو حس میکرد؟یعنی مادرش بهش دروغ گفته بود؟

پیرهن سفید تقریبا چروک شدشو از تنش در اورد و با
بالا تنه ی برهنش به روی شکم خوش تراشش خوابید.

گونشو به روی پتوی نرم آبی رنگش کشید و با دیدن قاب عکس روی عسلی کنار تختش لبخند کوچیکی زد.

"فلش بک"

پسر بچه با ذوق بال های عروسکی سفید رنگشو تکون میداد و با خنده های شیرینش بلند میخندید و گاهی جیغی میکشید.

-یواش بدو تهیونگاا میدونی که اگه زخمی بشی اوما چقدر ناراحت میشه؟

+اما اوما بال های شفیدمو ببین اوشگل نیشتن؟
+(اما اوما بال های سفیدمو ببین خوشگل نیستن؟)

هه جین با دیدن ذوق کودکانه ی پسرکش لبخندی زد و تن کوچولوشو اروم بغل گرفت.

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Where stories live. Discover now