'𝖯𝖺𝗋𝗍 𝗍𝗁𝗂𝗋𝗍𝗒𝗍𝗐𝗈'!اِسـتـخـر

445 68 55
                                    

سوکجین با شنیدنِ هق و هقی نگران و ترسیده از خواب بیدار شد و با دیدنِ گونه های خیسِ تهیونگ با نگرانی رَدِ اشک های روی گونه و زیرِ چشم های پسرِ بزرگتر رو پاک کرد و سعی کرد بیدارش بُکنه...

_تهیونگاا...!؟بیدار شو داری کابوس میبینی...!

تهیونگ حلقه های دستش رو دورِ کمرِ سوکجین محکم تر کرد و درحالی که خوابیده بود ملتمسانه زمزمه کرد.

+نرو...لطفاً...

اشک های آلفا و صدای غمگینش به شدت ناراحتش کرده بودند با بغض سَرِ آلفارو به آغوش کشید و با غم و مهربونی پُشتِ موهای عرق کرده اش رو نوازش کرد.

+تنهام نمیزاری مگه نه...!؟مَـ...من رو تنها نمیزاریی...!؟
تنهام نزار سوکجین من میترسم...

_نمیزارم لُـ...لطفاً گریه نکن...!

+نمیخوام...نمیخوام این کابوس واقعی بشه...فکر کردن بهش...

مظلومانه قطره اشکی کنارِ گوشه ی چشمش بود که پسرِ کوچیکتر قبل از اینکه اشک های آلفا روی گونه اش بریزه رو با سرِ انگشت هاش پاک کرد و لبخندِ کوچکی زد و آروم زیر لَب زمزمه کرد...

_منم دلم نمیخواد که از کنارت جُم بخورم ته...

امگا روی زانوهایش نشست و لَب هایش رو روی جُفت چشم های خیس از اشکِ آلفاش نگه داشت و بوسه ی نسبتاً طولانی به روی هر جفتشون نشوند و سَرِ آلفا رو توی گودی گردنش گذاشت و اجازه داد فورمون های خُنک و بهاری شکوفه های گیلاسش...تَنِ لرزونِ آلفاش رو آروم نگه داره...

تهیونگ با بی قراری حلقه های دستش رو دورِ کمرِ باریکِ سوکجین محکمتر کرد و بدنِ بی نقصش رو
بیشتر به بدنِ خودش فشرد و عطرِ بدنِ سوکجین رو عمیق به مشامش فرستاد و سعی کرد به کابوسِ وحشتناکِ از دست دادنِ تنها دارایی زندگیش فکر نکنه...

+نمیزارم...!من نمیزارم که تورو از من بگیرن...!

امگا لبخندی زد و موهای آلفا رو به آرومی نوازش کرد.

تهیونگ هرچی بیشتر گردنِ پسرکش رو بو میکرد پُشتِ پِلک هایش سنگین و سنگین تر میشدند.

+دوسِت دارم...خیلی...من تو رو خیلی دوسِت دارم سوکجینم...تهیونگ تو رو خیلی دوسِت داره شکوفه ی گیلاسِ من...

امگا خیره به چهره ی خوابیده ی آلفاش لبخندی زد و درحالی که موهای مشکی رنگش رو به آرومی نوازش میکرد زمزمه کرد...

_منم خیلی دوسِت دارم...تهیونگااا...

...


با برخوردِ نور به پِلک های روی هم اُفتاده اش اخمِ کوچیکی کرد و کمرش رو به آرومی کمی بالا کشید و پِلک هایش رو از هم فاصله داد و با دیدنِ پسرکِ بهاریش لبخندِ کوچیکی زد.

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora