'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘦𝘭𝘦𝘷𝘦𝘯'بـه مـن بـگـو هـیـونـگ

284 71 59
                                    

سوکجین که حرفِ پسرِ بزرگتر به مذاقش خوش نیومده بود یه قدم عقب رفت و اَخم کیوت و بامزه ایی کرد یعنی چی که شرط داشت...!

یعنی چی که شرط داشت مگه سوکجین اَزش چی میخواست که باید در اِزاش شرط داشته باشه...!؟

پسرِ مو مشکی که از قیافه ی بامزه و اَخم کرده ی پسرِ مو فندقی خیلی خوشش اُومده بود.

لَبخندِ کوچیکی زد و دو گونه ی نسبتاً تُپل و برجسته ی پسرِ کوچیکتر رو که شباهتِ عجیبی به دو موچی نَرم رو داشتن رو خیلی آروم بین اَنگشت هاش گرفت
و فشرد.

با شنیدنِ نق نقای کیوت امگا کوچولو زبونش رو با لذت روی سَقفِ دهنش کشید.

+اگه میخوای که بهت یاد بدم چه شکلی مُشت بزنی شرط داره کوچولو...!
اگه قبول کردی که منم به جز مُشت زدن چیزهای خَفنِ دیگه ایی رو هم یادت میدم...اگه جوابت نه بود که... خب،خب ما هم بیخیالش میشیم دیگه...حالا نظرت چیه...هوم...!؟

سوکجین اصلاً از شَرط و شُروط خوشش نمیومد...!

با لَب های آویزونش خیلی آروم زیر لب گفت...

_خ...خب نمیشه...نمیشه حالا شَرط نداشته باشیم...!؟

آلفای مو مشکی که کمی روی تَنِ امگای ریز چثه خَم شده بود بعد از حرفِ پسرِ کوچیکتر کمرش رو صاف کرد و زیر لب نُچی کرد.

دست هاش رو توی جیبِ شلوارِ مشکیش فرو کرد و با جدیت اَبرویی بالا انداخت.

+پس یعنی این حرفت رو به منزله ی نه گفتنت در نظر بگیرم همستر...!؟

امگای مو فندقی دو دل شده بود.

واقعاً خیلی دلش میخواست که عینِ آلفای مو مشکی بتونه مُحکم مُشت بزنه و قوی بشه پس با ناچاری زیر لَب گفت...

_ش...شرطتت چیه...!؟

تهیونگ لَبخندِ نامحسوسی زد و دستی به موهای حالت دارش کشید.

اون فقط میخواست که امگا کوچولو دیگه اَزش نترسه برای همین این وسط یه شَرطِ خیلی کوچیک گذاشته بود.

+خب کوچولو آخرین باری که دیدمت قرار شد به حرف هام خوب فکر کنی فراموش که نکردی...!؟هوم...!؟
بهت گفته بودم که این اِجازه رو به من میدی که من هیونگ تو باشم و تو هنوزم نسبت به من بی اعتمادی...!

سوکجین من منی کرد که با دیدنِ تیله های براق و میشی رنگ آلفای مو مشکی بزاقش رو بی صدا بلعید.

+شَرطِ من همینه که اِجازه بدی من هیونگت باشم و تو دونسنگ کوچولوی من باشی‌‌‌...من نمیخوام که تو از من بترسی همستر کوچولو...!
این اِجازه رو به من میدی که دوستت باشم...!؟
یه هیونگی باشم که فقط نگرانِ دونسنگ کوچولوی
خودش میشه و دوست نداره تو همچین جاهایی آسیب ببینه فقط همین...!
ته رابطه ی ما فقط دونسنگیِ من چیزی به جز این اَزت نمیخوام...پس میتونم...!؟

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Место, где живут истории. Откройте их для себя