'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘦𝘪𝘨𝘩𝘵'!دومـیـن دیـدار تـصـادفـی

315 79 66
                                    

پسرِ مو فَندقی هنوزِ هنوزم ویندوزش بالا نیومده بود.!

خمیازه ی کوتاهی کشید و با موهای فندقی رنگِ شلخته شده و پَریشونش قدمای گیج و نامتعادلش رو به سمتِ آشپزخونه ی نسبتاً کوچیکِ خونه ی سادشون برداشت...

با شنیدنِ غُرغُرای شکمش لبااشو آویزون کرد و دستی به شِکم سفید و مارشمالوییش کشید.

به دلیلِ اینکه صبحِ زود بخاطرِ درس های باقی موندش بیدار شده بود سرش یخورده ایی درد میکرد.
حتّی نفهمیده بود باز چه موقع روی کتاباش خوابش برده بود...!

چَتریای تقریباً بلندِ اُفتاده ی روی چشم هاش رو کنار زد و برای اینکه پدر و مادرش رو اولِ صبحی،زود از خواب بیدار نکنه با لحنِ آرومی زیر لب،سوجون هیونگش رو صدا زد.

_هیونگی...؟سوجوناا،هیونگ...؟

سوجون با شنیدنِ صدای خواب آلودِ برادر کوچولوش از اتااقش سریع بیرون اومد و با چهره ایی سوالی به سمتِ آشپزخونه قدم برداشت.

-جانم سوکجین بیدار شدی.‌‌..؟

_هوم...گشنمه هیونگ میشه واسم نیمرو درست کنی...؟

سوجون لبخندی به چشم های بسته ی پسرِ مو فندقی زد و موهای فندیی رنگِ پریشون و شلخته شده شو خیلی آروم و نرم بهم ریخت.

-تا تو بری صورتتو بشوری من صبحونت رو حاضر میکنم موش خرمایی...

_هوم...

پسرِ مو فندقی که هنوزم خوابش کامل نپریده بود‌ با گیجی و خواب آلودگی پیشونیش رو روی شونه ی برادرِ بزرگترش کشید و بازم آروم خمیازه ی کوتااه دیگه ایی کشید.

مثلِ اینکه هنوزم خوابش میومد و از خواب سیر نشده بود...!

سوجون از حرکتِ بامزه ی بَرادر کوچولوش آروم لبخندی زد و پشتِ کمرش رو نرم نوازش کرد.

-موش خرمایی...؟

_هوم...؟

-بدو برو حاضر شو دیرت میشه...!

_باشه هیونگ میرم فقط یه کوچولو دیگه میشه...؟

-میشه...

با بلند شدنِ غُرغُر شکمش خجالت زده زیر لب غرغری کرد و پیشونیش رو از روی شونه ی برادر بزرگترش برداشت.

مُشت هااشو بالا اورد و کمی چشماش رو مالوند و با قدمای گیجش به سمتِ اتاقش قدم برداشت.

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Место, где живут истории. Откройте их для себя