'𝘗𝘢𝘳𝘵 𝘧𝘰𝘶𝘳'رایـحـه ی نـادر

372 76 83
                                    

پسرِ مو مشکی در حالی که قطره های عرق از موهاش به روی صورتش میریختن مشتای محکم و بی وقفشو به کیس بوکسِ مقابلش میکوبید و از روی حرص فریاد بلندی کشید.

+لعنت بهت کیم ته ایل...لعنت بهت عوضی...ازت متنفرم...متنفر...

پسرِ ساب آلفا نگران دستی به شونه ی آلفای اصیلِ کنارش کشید.
این میزان از نفرت و خشم برای قلبِ مهربونِ آلفای
مو مشکی زیادی سنگین و بی رحم بود.!

-بسه تهیونگ خودتم خوب میدونی که بدنت نسبت به گرمای زیاد اطراف حساسه پس کافیه و تمومش کن تو که نمیخوای بازم پوستِ تنت سرخ بشه و از سوزشش درد بکشی؟اینو میخوای؟میخوای اینم به لیستِ بدبختیات اضافه بشه؟

تهیونگ با عجز و بدبختی که توی چهره ی خستش به خوبی مشخص بود مشت محکمی به دیوارِ آبی رنگِ مقابلش کوبید که باعث شد زخم سربسته ی دیشبش به بدترین شکل ممکن باز بشه و خونِ سرخ و غلیظش انگشتای کشیدشو نقاشی بکنه...

اون رنگ...رنگی نبود جز رنگِ قرمز...!

قرمزی که فقط یک معنی رو به تهیونگ میداد.

رنگ نفرت و کینه...رنگ خشم و بدجنسی...

+اونقدری درد کشیدم اونقدری عذاب و بدبختی کشیدم که دیگه حتی نمیتونم تفاوتِ بین مزه ی تلخ و شیرین رو درک بکنم...!زندگی من حتی تلخم نیست میدونی چرا...؟چون نمیدونم تلخ بودن چه مزه اییه...؟

سمت پسرِ آلفا برگشت و با نگاهی که ازش کلی خستگی می بارید گفت:

+تو میدونی شیرین بودن یعنی چی...؟گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که یعنی میشه من هم با این واژه ی غیر قابل درک آشنا بشم؟با وجودش هم خودم و هم قلبِ نیمه یخ کردم گرم بشه؟وقتی کوچولو بودم اوماا بهم میگفت که...که کلمه ی شیرین درست مثل اسمِ خودش شیرینِ به قدری شیرین هست که با خودت فکر میکنی نکنه یه وقتی دچار دیابتی یا چیزی شده باشی؟عشق و محبت چیه جیمین؟من با این دوتا کلمه از وقتی که پنج سالم بود غریبم...مثل الان...پوست تنم میسوزه اما چرا من سوزشو حس نمیکنم؟حتی قلبمم درد نمیکنه من درست عین یک مجسمه ی بی روحی شدم که مسیرشو گم کرده و منتظرراهنماشه...
راهنمایی که کمکش کنه تا راه سفیدشو پیدا کنه...!شاید اشک بریزم داد بزنم با بغض و درد بخندم اما...اما اینو بدون که دیگه حتی اَشکای چشمامم اون طعمِ شور بچگیامو نداره...نیست حتی ایناام بی مزه شدن...فقط...فقط تنهام بزار و برو...!

ساب آلفا با درموندگی آهی کشید باید چی میگفت؟
آلفای کنارش به قدری درد کشیده بود که با چند تا جمله ی درست حسابیم حالش رو به راه نمیشد.

پسرِ مو مشکی با سکوت پسر ساب آلفا پوزخندی زد و
تیشرت اور سایزِ سفید و مرطوبشو از تن عضله ایی
و خوش فرمِ عرق کردش دراورد و کناری انداخت.

+خودتم فهمیدی که نمیتونی با چند تا جمله ام حالمو خوب کنی مگه نه؟

پسرِ مو نقره ایی شرمنده نگاهی به پسر انداخت و زیر لب هومی گفت.

𝖬𝗒 𝖼𝗁𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖻𝗅𝗈𝗌𝗌𝗈𝗆Onde histórias criam vida. Descubra agora