Part Eighteen

339 30 10
                                    

وقتی زنگ خورد کای و دی او داشتن با هم حرف میزدن و بحث میکردن که اول برن خونه ی چانی یا بکی که سر و کله ی لوهان و سهون پیدا شد
سهون دستشو انداخت دور گردن لوهان و رو به کای و دی او گفت:
_:هی بچه ها میاین امروز بریم یکم خوشگذرونی؟!؟!
دی او گفت:
_:شرمنده سهوناا...ما کار داریم نمیتونیم بیایم
_:چی شده؟!؟!اتفاقی افتاده؟!؟
_:میخوایم بریم دنبال چانی و بکی از دیروز تا حالا ازشون خبری نیست میترسم با هم دعواشون شده باشه
_:هنوز سر اون قضیه با هم قهرن؟!
کای یهو جوش آورد یه قدم به سمت سهون برداشت و اومد یقشو بگیره اما دی او جلوشو گرفت کای گفت:
_:همش تقصیر توعه اگه اونکار رو نمیکردی الآن چانی و بکی اینجوری رابطشون خراب نمیشد...اگه به خاطر این قضیه اتفاقی واس یکیشون بیافته قسم میخورم زندت نمیذارم
لوهان تمام مدت فقط با تعجب به کای نگاه میکرد چون از هیچی خبر نداشت با تعجب گفت:
_:هیونگ اینجا چه خبره؟!؟!
سهون جواب لوهان رو نداد به جاش رو به کای گفت:
_:من بابت اون کارم خیلی شرمنده ام الانم از اینکه رابطه ی این دوتا خراب شده خیلی ناراحتم...برای بهتر شدن رابطه ی اونا اگه کاری باشه که از دستم بر بیاد حتما انجام میدم
_:من نمیدونم میخوای چیکار کنی ولی تمام سعیتو بکن که اینا دوباره با هم خوب شن وگرنه من میدونم با تو
_:باش باش اصلا حالا که اینطور شد منم باهاتون میام(برگشت سمت لوهان)تو هم با ما میای؟!
لوهان با تعجب گفت:
_:اما هیونگ من اصلا نمیدونم که اینجا چه خبره
_:بعدا همه چی رو برات توضیح میدم...چی میگی میای با ما
_:آره میام
اونا چهارتایی راه افتادن اول رفتن خونه ی چانیول ولی اونا اونجا نبودن و بعد تصمیم گرفتن که برن خونه ی بکهیون وقتی رسیدن زنگ در رو زدن و منتظر موندن که در باز شد
پسرا با تعجب نگاهی به هم انداختن دی او شونه ای بالا انداخت و اولین نفر وارد خونه شد پشت سرشم بقیه پسرا وارد خونه شدن وقتی وارد ساختمون شدن با دیدن صحنه ی رو بروشون از تعجب دهنشون باز مونده بود
بکی با لبخند وایساده بود چانی هم لبخند رو لباش بود و از پشت بکی رو بغل کرده بود
برای چند لحظه کای و دی او و سهون داشتن با تعجب به اون دوتا نگاه میکردن لوهان که اصلا به کلی گیج شده بود
اولین نفری که به خودش اومد دی او بود:
_:میشه بگین اینجا چه خبره؟
کای و سهونم با سر حرف دی او رو تایید کردن
چانی خندید و گفت
_:حالا بیاین بشینین میگیم
بعد از اینکه پسرا نشستن چانی و بکی وسایل پذیرایی رو واسشون آماده کردن رفتارشون با هم خیلی جالب بود دقیقا مثل یه زوج بودن
کای آروم با آرنج زد به پهلو دی او آروم در گوشش گفت:
_:این دو تا رو ببین درست مثل زن و شوهرا میمونن...نه؟
_:آره...
_:فک کن یه روزی من و تو هم اینجوری بشیم با هم
_:هان؟!؟منظورت چیه؟!
_:هیچی هیچی بیخیال شوخی کردم
دی او احساس میکرد یه جوری شده پیش خودش فکر میکرد یعنی کای منظورش از این حرف چی بوده...اما بعد با خودش گفت...حتما داشته سر به سرم میذاشته این عادتشه با این فکر یکمی پکر شد
لوهان آروم در گوش سهون گفت:
_:سهونااا...نمیخوای بعم بگی اینجا چه خبره؟من از هیچی خبر ندارم به کلی گیج شدن چرا بکی و چانی رفتارشون با هم اینجوریه خیلی عجیبن
سهون خنده ای کرد و گفت:
_:قضیه اش خیلی مفصله بعدا کامل برات توضیح میدم الان فقط تو اینو بدون که چانی و بکی عاشق همدیگه ان و این رفتار عجیبشون به خاطر همینه
لوهان قرمز شد و با خجالت گفت:
_:یعنی میگی بکی و چانی...
سهون خندید و با خنده گفت:
_:آره دقیقا همونی که تو ذهنته...
_:واو باورم نمیشه...
بکی جمله ی لوهان رو شنید و با تعجب پرسید:
_:چی رو باورت نمیشه؟!
تا لوهان اومد چیزی بگه سهون به طور نا محسوس که کسی نفهمه زد به پهلوش و به جای اون گفت:
_:هیچی یه قضیه ای بود بین خودمون شما نمیخواین تعریف کنید که چی شد؟!
چانی نشست کنار بکی دستشو انداخت دور گردن بکی
بعدم دوتایی همه ی اتفاقایی که دیروز افتاده بود رو براشون تعریف کردن البته با کلی سانسور
بعد از اینکه همه چی تموم شد کای گفت:
_:وایییی باورم نمیشه...پس همه چی تموم شد آره
چانی نگاه مهربون و با عشقی به بکی انداخت و گفت:
_:آره بالأخره همه چی تموم شد
سهون از جاش بلند شد وگفت:
_:پس چرا نشستین؟!؟!امروز رو باید جشن بگیریم
همه با حرف سهون موافق بودن و قرار شد که برن کلوپ و یه جشن کوچولو بگیرن
توی کلوپ در حال خوشگذرونی و خنده بودند
چانی و بکی از همه خوشحال تر بودن به پیشنهاد لوهان تصمیم گرفتن جرعت حقیقت بازی کنن و هر کسی که به سوال جواب نمیداد جریمه داشت و باید پشت هم دوتا لیوان الکل مینوشید
بعد از دو سه تا دور به لوهان و دی او افتاد و باید لوهان از دی او میپرسید
دی او جرعت رو انتخاب کرد و لوهان بعد از فکر کردن کاری رو از دی او خواست انجام بده که باعث شد همه برای چند لحظه هنگ کنند

Random LoveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt