پارت4

833 135 14
                                    


***
ماشین رو تو حیاط، جای همیشگی پارک کردو پیاده شد، اطراف و نگهبانارو رو از نظر گذروند و متوجهِ روشنیِ لامپهای داخل شدو این یعنی جیمین باز هم اومده بود،
و شاید این یکی دیگر از دلایل علاقه‌ش به جیمین بود، اینکه کینه ای نبود، دلش بر عکس بعضی از رفتارهای سرکشش که اون رو شبیه به گربه های وحشی میکرد، بزرگ بود و مهربون.

چرخشی به گردنش دادو راه افتاد که، با شنیدن صدای پارسِ بَم متوجه شد صاحبش هنوز هم نیومده دنبالش.
ابروهاش به هم چسبیدو به سگ که له‌له میزد برای ازاد شدن و دویدن سمت تهیونگ نزدیک شد.
بهش که رسید زانوهاش رو خم کرد و بَم پارس کنان سرش رو به دست مردونه ی تهیونگ مالید و با تمام وجود بو کشید،همونقدر که به جونگکوک؛ صاحبِ اصلی‌ش وابسته بود، خودش رو میکشت واسه وقت گذروندن با تهیونگ و این وابستگی حتی خودِ جونگکوک رو هم متعجب میکرد.

خیره به حرکاتِ سگ دور دستش به فکر فرو رفت، جونگکوک بیشتر مواقع این زمان از شب اینجا بود و نبودش اعصاب تهیونگ رو خط خطی میکرد. فقط امیدوار بود جونگکوک کاری رو که نباید، نکنه! چون مطمعن بود بیشتر ازاین نمیتونه جلوی خشمش رو بگیره.
زبون بین لبهاش کشید و با ضربه ی ارومی به کمرِ بم بلند شد،
اینبار مسیر نگاهش تغییر کردو رسید به قفس بزرگتری که چند متر اونورتر، زیر بزرگترین درختِ حیاط جا خوش کرده بود.

قفسی که پشت نرده هاش دو گوی سبز میدرخشید و هر کسی رو جز تهیونگ به وحشت می انداخت.
به طرفش قدم برداشت و بم که متوجه مقصدِ تهیونگ شد، دست از پارس کردن برداشت و اروم
گوشه ای لم داد.

خیره به چشمهای وحشی اما درخشانش نزدیک شد و اونکه تمام مدت ایستاده منتظر صاحبش بود بیشتر خودش رو به نرده ها نزدیک کرد و وقتی تهیونگ تو یک قدمی‌ش ایستاد، غرش بلندی سر داد و جیمین رو که توی خونه مقابل تلویزیون لم داده بود از جا پروند.

تهیونگ دستش رو جلو برد و بعد از اینکه
بَبرِ مشکی‌رنگ کف دستش رو بو کشید اجازه داد سرش رو لمس کنه و تهیونگ دقایقی خیره به چشمهای گردِ حیوون که برقش تا چندمتر اونور تر رو هم میسوزوند، نوازشش کرد و گفت :

-اروم باش پسرخوب، گشنه ای؟

به طرف تَشت بزرگ نزدیکِ قفس رفت و تیکه گوشت بزرگی که به نظر میومد گوشت گوسفند باشه برداشت و مقابل چشمهای وحشت زده ی جیمین که از پشت پنجره نگاه میکرد،
در قفس رو باز کرد، پا به داخل گذاشت و مقابل نگاهِ حریصِ حیوونش گوشت رو پرت کرد جلوش..

چند دقیقه ای به اون که با هیکل بزرگ و دندون های تیزش مشغول تیکه پاره کردن گوشت بود خیره شدو وقتی از شنیدن غرش های لذت بخشِ بَبرش مطمعن شد، از قفس بیرون اومد.

***

-هنوزم باورم نمیشه یکی از کمیاب ترین گونه حیواناتو تو خونه‌ت داری تهیونگ! اونم چی؟ ببر! اونم چه رنگی؟ مشکی! اونم چه اندازه؟ دو برابرِ هیکل من!

𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝Where stories live. Discover now